اگه تو یه اتاق تک و تنها با خودت گیر بیفتی چیکار میکنی؟ وقتی با خود واقعیت روبرو بشی، چه واکنشی از خودت نشون میدی؟ آیا ما خونمون رو به طور حقیقی میشناسیم؟ آیا میدونیم که واقعا کی هستیم؟ آیا در شرایط دشوار حاظریم دست به چه کارهایی بزنیم؟ ما آدم خوبه قصه زندگی خودمون هستیم یا آدم بده؟ کتاب بالاتر از سیاهی همه اینها رو تو خودش جای داده.
لطفاً اگه روحیهتون حساسه سمت این کتاب نرین. این کتاب برای افراد نازک نارنجی نوشته نشده. این کتاب یه تلنگره، تلنگر برای اینکه ما یه نگاه به خودمون بندازیم، که خودمون رو بشناسیم.
کتاب بالاتر از سیاهی نوشته عرفان ملازاده است که در نشر متخصصان به چاپ رسیده است. این کتاب شما رو به تاریکی و سیاهی میکشونه، شمارو مجبور میکنه یه نگاه به آینه تو خودتون بندازین، از دروغ گفتن به خودتون و اطرافیانتون دست بردارین و زندگی رو حقیقی زندگی کنید. نویسنده در این کتاب سعی بر این داسته تا حداکثر تواناییش نیمه تاریک زندگی رو به رشته تحریر دربیاره، نیمه تاریک انسان. اینکه انسان قادر به انجام چه کارهایی است، قادره دست به چه کارهایی بزنه وقتی گیر میفته، وقتی تحت فشار قرار میگیره. سعی داره اینو نشون بده که انسان نمیتونه از خودش در بره، هرچقدر هم که فرار کنه و قایم بشه، آخرش به خودش میرسه.
بالاتر از سیاهی داستان مردی رو نشون میده که تو برهه ای از زندگیش به یه بنبست میخوره، یا بهتره بگم سر یه دوراهی قرار میگیره، اونجاست که باید انتخاب کنه، به دروغی که به خودش گفته، به اون شخصیت ساختگیای که از خودش ساخته ادامه بده یا نه، اونی که واقعا هست و دلش میخواد باشه. این سوال رو پیش میاره که آیا من باید تسلیم خودم بشم؟ بزارم اونی که واقعا هستم بیرون بیاد یا به تظاهر و نقش بازی کردن و ادای یه آدم خوب رو در آوردن ادامه بدم؟ آخه یه آدم مگه چقدر میتونه خوب باشه؟ چقدر میتونه مهربون باشه؟ تا کی و تا کجا میتونه به خوب بودن ادامه بده؟ بالاخره یه جایی، یه روزی اون کسی واقعا هستم میزنه بیرون، نمایان میشه، دستش رو میشه، هرچقدرم که انکارش کنم، هرچقدرم که نادیدهاش بگیرم، هرچقدرم که خاک بریزم روش، نمیتونم دفنش کنم، هرچقدرم که از خودت فرار کنی، آخر سر باز هم میرسی به خودت. این کتاب راجبه همین مسائله با چاشنیای از تخیل. کتابی که مسیر درست زندگی کردن رو بهتون نشون میده و یاد میده که به کجا برین، یاد میده چطور با خودتون کنار بیاین و زندگی کنین در کنار هم. کتابی که قراره شما رو با خوتون آشتی بده و دستتون رو تو دست هم بزاره. بعد خوندن این کتاب قراره رابطه بهتری باخودتون داشته باشین و راحت تر با خودتون کنار بیاین و زندگی رو برای شما شیرینتر میکنه.
تو که تا حالا آدم نکشتی!
میدونم، ولی فیلم زیاد دیدم.
آره، خوب میدونم چه فیلمای عجیب و غریبی میبینی، با اون کتابای راجب قاتلهای سریالی، فیلما رو درک میکنم، ولی چقد حوصله داری که کتاب قاتلای سریالی رو میخونی.
میشه بس کنی.
امیر همیشه با این سؤالاش رو مخمه. «با فیلما و کتابای من چیکار داری؟ تو فقط به پولی که قراره بگیریم، فکر کن.
مشکل منم همینه، فک نکنم اصلاً به خاطر پول می خوای این کارو بکنی، ازت می ترسم.
از من؟ بیخیال بابا، آره من فیلمای خشونتبار زیاد میبینم، ولی من که قاتل نیستم بابا.
من که شک دارم.
میخوای تا آخر اینجا بشینیم و حرف بزنیم؟ بریم این بیپدر رو بکشیم و جایزهمون رو بگیریم.
باید اعتراف کنم، همهش به خاطر پول نبود واسه من، راستش من یکم هیجانزده بودم، همیشه دوست داشتم آدم کشتن رو تجربه کنم، ولی امیر راست میگه، تاحالا کسیو نکشتم، یعنی چی میشه؟