کتاب تنها نیستم چون خودم را دوست دارم، اثر زیبا با تصویرگری جذاب محمد سلطانینژاد؛ اولین کتاب کودکی است که مادر و کودک همزمان با هم میتوانند لذت رنگآمیزی و هنردرمانی را تجربه کنند و اولین داستان ایرانی، که با متد bibliotherapy و زیر نظر روانشناس متخصص بر اساس طرحوارهها نوشته شده است.
این کتاب به سه بخش تقسیم میشود: بخش اول؛ داستان کودکانه را روایت میکند. بخش دوم؛ برای هنردرمانی مادران و بخش سوم؛ مخصوص نقاشی و رنگآمیزی کودکان است.
هنردرمانی؛ به فعالیتهای خلاق رواندرمانی با استفاده از روشهای (هنری - دیداری - شنیداری) را گویند. هدف از فعالیتهای هنر درمانگرانه رشد هویت، شخصیت و نیز برانگیختن احساس موفقیت در کودکان از طریق ابزارهای ابتکاری خودمحور است. سایمون معتقد است که هنردرمانی یا رواندرمانی هنری مستلزم توجه به نیازهای روانی بیماران، نظیر نیاز به آزادی، اظهار وجود و آرامش است و بر همین اساس نیازمند توجه به جزئیات مهارتهای هنری نیست و فعالیتها و تولیدات هنری را نه به خاطر رویکرد زیباییشناسانه آنها بلکه به دلیل نقش روانکاوانه و درمانگرشان مورد توجه قرار میدهد.
آرینا: دوست من درود، من آرینام
آریو: درود منم آریو ام
آرینا: ما میخوایم باهات دوست بشیم، برای همین میخوایم خاطرات جالبی که واسمون اتفاق افتادهرو برای تو تعریف کنیم.
آریو: آمادهای برای شنیدن؟
آرینا: راستی دایی محمد گفت خیلی دوست داره خاطرات جالب تورو هم بشنوه، میتونی خاطراتترو بنویسی، نقاشیشون کنی و برای داییمحمد بفرستی
آریو: یا اینکه صداترو ضبط کنی و برای دایی محمد بفرستی
آرینا: من و آریا مشغول توپ بازی بودیم، بابا نشسته بود و استراحت میکرد، مامان از آشپزخونه اومد و مارو مشغول بازی دید، به بابا گفت: چرا بهشون نمیگی ساکت باشن که بتونی استراحت کنی
بابا گفت: میترسم ناراحت بشن و مثل دفعه قبل قهر کنن، نمیتونم تحمل کنم این بجهها یه لحظه تو خونه نباشن
مامان انگار حس کرده بود بابا مارو بیشتر از اون دوست داره برای همین به سمت ما اومد، توپرو برداشت و گفت: چند لحظهای که بابا استراحت میکنه شما نباید سر و صدا کنین، حالا بیاین بریم کنار من بخوابین که بابا بتونه استراحت کنه، دستهای مارو گرفت و با هم به اتاق رفتیم، مامان کنارمون دراز کشید تا خوابمون ببره، خیلی شبها عادت داره بیاد کنار ما بخوابه
همون لحظه صدای زنگ در به صدا در اومد
آرینا: دایی محمد و گیلاس خانوم اومده بودن خونه ما که خداحافظی کنن، گفتن دعوت شدن به مراسم عروسی، وقتی مامانم با تعجب پرسید عروسی کیه؟ گیلاس خانم گفت دختر بهار نارنج.