کتاب ملاقات محرمانه، اثر فاطمه نورینژاد؛ در ژانر اجتماعی و عاشقانه، مخاطب را به سفری پر ماجرا در دنیای عشق و وفاداری، پول و قدرت میبرد.
به دنیای پر فراز و نشیب مدیرعامل یک هلدینگ ثروتمند، جایی که منافع قدرت و عشق درهم تنیده شدهاند و هیچ چیز آنطور که به نظر میرسد ساده نیست گروهی که منافعشان در خطر افتاده توطئهای برای ورشکستگی مدیرعامل و تصاحب ثروت و قدرت او ترتیب میدهند اما مدیرعامل تنها نیست اعضا وفادار هیئت مدیره در کنار او ایستادهاند و میخواهند از او و منافع شرکت دفاع کنند.
یک نفر که کلاه کاسکت روی سرش گذاشته پاکتی در حیاط خانه خسرو میاندازد و با موتورش میرود. یکی از خدمه هنگام بردن زبالهها به بیرون از خانه آن را برمیدارد و برای خسرو که در حال تماشای فیلم است میآورد.
خدمتکار: آقا، اینو تو حیاط انداخته بودند.
خسرو سرش را برمیگرداند و پاکت را میگیرد.
خدمتکار: با اجازه.
او به آشپزخانه میرود. خسرو پاکت را باز میکند و نامه را بیرون میآورد و میخواند.
متن نامه: مراقب باش، طوفان در راهه. الان هوا ابریه، از فردا بارندگی شروع میشه.
خسرو چند بار آن را میخواند و بعد روی میز میاندازد. با خواندنش گیج و عصبی شده است. عادت ندارد کسی به او هشدار دهد یا تهدیدش کند. صدای تلویزیون را کم میکند و به آن زل میزند. یک ساعت بعد، ساعت ده و نیم، سینا به مروارید پیام میدهد. مروارید به پشت خوابیده و به سقف خیره شده است. با شنیدن زنگ پیام روی دست راست برمیگردد و موبایل را از روی میز کنار تخت برمیدارد و پیام را میخواند.
متن پیام: سلام. بیداری؟ می تونی تماس تصویری بگیری؟
مروارید بلند میشود و چراغ را روشن میکند. آبی به صورتش میزند، روی تخت مینشیند و تماس میگیرد. سینا پشت میز کارش در آزمایشگاه نشسته، جواب میدهد.
مروارید: سلام. بیدارم.
سینا: بیدارت کردم؟
مروارید: نه، قیافهم از خستگی این شکلی شده. تو چطوری؟ خوبی؟
سینا: خوبم تقریباً.
مروارید: چرا تقریباً؟
سینا: تو مشکلی برات پیش نیومده؟ حرفی، چیزی؟
مروارید: نه، اتفاقی افتاده؟
سینا: نمی دونم چطوری بگم. ببین، پنج روز پیش یکی دورو بر خونهی من و آزمایشگاه پرسه میزده. یه روز اتفاقی فهمیدم داره تعقیبم میکنه. به مأمورای پلیس که برای حفاظت از شرکت کار میکنند گفتم.