رمان نوجوان تا در خیابانی مهآلود گم نشوی؛ روایتی از زندگی شیخمحمد خیابانی به قلم حسین قربانزادهخیاوی از سوی نشر صاد منتشر شده است.
کتاب تا در خیابانی مهآلود گم نشوی؛ داستان دختری به نام سایه است. او در بازدید مدرسهای از خانهٔ شیخمحمد خیابانی باتوجه به خصوصیات و شیطنتی که دارد، از دانشآموزان جدا میشود و به زیرزمین خانهٔ شیخ میرود که ورود به آن قدغن است. در هنگام عکاسی، بهخاطر نشستن توی طاقچه، طاقچه فرو میریزد و از زیر طاقچه خمرهای بیرون غلتیده و میشکند. خمره حاوی کاغذهایی است که سایه از ترس آنها را برمیدارد. کاغذها دستخط و نوشتههای شیخ هستند و بدینصورت سایه وارد زندگی او میشود و همراهش از کودکی تا لحظهٔ شهادت شیخ را به چشم میبیند و روایت میکند.
این رمان در بستر داستانهای متعدد، تصویر روشنی از زندگی شیخمحمد خیابانی، یکی از فعالان سیاسی در دوره انقلاب مشروطه ایران را در اختیار نوجوانها قرار میدهد.
دویدم وسط خیابان.
فریاد زدم: مردم تبریز، نگذارید ارابه از این در رد شود. جمع شوید. نگذارید بیگانهها در روز عاشورا وسط شهر ما، عزیزترین فرزندان مشروطه را دار بزنند.
چند مرد هجوم آوردند بهطرف ارابه. یکی فریاد زد: «ثقةالاسلام است!»
دیگر دیر شده بود. ارابه با آن بار گران از دروازه گذشت. در به روی مردمی که جلو میآمدند، بسته شد. چند شستتیر روی پشتبام رو به خیابان نشانه رفته بود. حالا فقط یک آرزو بیشتر نداشتم؛ حالا که قرار است سرهای بیگناه بالای دار برود، ایکاش اولین نفر قدیر باشد. او شانزدهسال دارد. چطور میتواند شاهد اعدام دیگران باشد؟ شاهد اعدام برادر بزرگتر از خودش.