کتاب چهل و یکم روایتی است، از زندگی مأمور نظمیه ای به نام ادریس که در حادثه تیرماه سال ۱۳۱۴ مسجد گوهرشاد حضور داشته است. ادریس مامور نظمیه ای است که در ماجرای کشتار مسجد گوهرشاد حضور داشته است. او دچار عذاب وجدان است و در دیدار با یکی از علما تصمیم می گیرد توبه کند و در این مسیر با اتفاقات زیادی روبرو می شود. وقایع کتاب چهل و یکم در مشهد روایت می شود و ارتباط عمیق درونی انسان ها با امام رضا (ع) بخش پررنگی از کتاب است. انسان هایی که بدون اعتقاد و دین نمی دانند کجا باید باشند.
چهل و یکم روایتی ادبی و زبانی جذاب دارد. خواننده از آغاز رمان می داند که با داستانی ادبی همراه است. داستانی لطیف و سرشار از کلمات و تعبیرات بدیع که او را با خودش همراه می کند.
از آن باران تند، سر تا پا خیس بودم. به محض آن که پا به شبستان مسجد گذاشتم و او را دیدم، باران و خیسی لباس ها فراموشم شد. ریش انبوه و موهای پریشانش گواهی می داد مردی شوریده دل است. جایی در نزدیکی محراب ایستاده بود و نماز می خواند. قنوت که می خواند دیدم آشکارا دستانش می لرزد. نه فقط دست، که انگار تمام اندامش می لرزید. جامه ای پشمی و شیری رنگ به تن داشت که ضخیم و مندرس بود، و گلیم کهنه اش را بر دوش انداخته بود. می لرزید اما پیدا بود لرزش اندامش نه از سرما، که از آشوب درون است.
چرا این طور بی قرار بود؟! نماز مغرب را که بجا آورد، همان جا نشست تا تعقیبات و ادعیه بخواند.
همیشه شب های مسجد را دوست داشته ام. وقتی چراغ های روغنی و زنبوری روشن می شوند و با نور محقر خود شبستان را روشن می کنند، طوری ست که انگار مسجد حضور و معنای دیگری می یابد.