نظر شما چیست؟

معرفی کتاب پارکینسون

کتاب پارکینسون نوشته سرکار خانم نگار دلیری منتشر شده در نشر متخصصان است. داستان واقعی که شما می‌خونین، در مورد یه خانواده که دارن با یه مهمون ناخونده زندگی می‌کنن، یه مهمونی که یه روزی اومد و موندگار شد، مهمون خوبی نبود و میزبان خوبی رو هم انتخاب نکرده بود؛ چون میزبان و اطرافیانش از حضورش ناراحت بودن، البته کاری جز سازش نداشتن، میزبانی که نمی‌دونست مهمونش کمر به نابودی اون بسته.

اینجا اون ضرب‌المثلی که می‌گن مهمون حبیب خداست، یکم تغییر کرد تو ذهن و گل‌واژه همه ما. مهمون ما تقدیر خدا بود، نه حبیب خدا. خانوم‌ها، آقایان این شما و این مهمان تقدیر مادربزرگ من، پارکینسون.

گزیده کتاب پارکینسون

این بی‌صدایی انقدر رسا و بلنده که گوش فلک رو کر می‌کنه، بعدش یه بوق ممتد مثل مغز پارکینسون که حذف و پاک میشه، همه چی بعد چند ثانیه هیچی نیس. خیره شده و نگاه می‌کنه به یه نقطه‌ی نامعلوم و من نمی‌دونم یعنی کسی نمی‌دونه به چی داره فکر می‌کنه یا اصلاً چی می‌بینه.

از پنجره بیرون رو نگاه می‌کنه، گاهی انعکاس خودش رو تو شیشه می‌بینه و لبخند می‌زنه و صحبت می‌کنه. گاهی انگار اونی که تو انعکاس شیشه می‌بینه، بهش چیزی می‌گه و به فکر فرو می‌ره، اما رشته‌ی افکارش با دیدن کوچ پرنده‌ها به هم می‌ریزه و لبخند خیلی صادقانه و لحن ذوق‌دار می‌گه دیدی و اگه اون لحظه بپرسم چی رو می‌گه چی؟

یعنی فراموش کرد برای چی این‌همه ذوق داشت و تعجب می‌کنه و این اولین بوق ممتد داخل مغزش هست، یه لحظه گرمای خاطره‌ای یا اوج احساس مادرانه‌ای یا خاطره عاشقانه‌ای باعث میشه یه لحظه جمله‌بندی کنه. اون یه آدم معمولی نیست، سی سال الفبا تدریس کرده، سی سال خواندن و نوشتن تدریس کرده، اما الان توانایی نوشتن اسمش خودشم نداشت.

هیچ جمله‌ای نمی‌شد برای این درد نوشت. شاید من اولین نفر نیستم که داره به این موضوع فکر می‌کنه و قطعاً آخرین هم نیستم. همچنان که محو تماشای موهای سفیدش شدم، صدای رسا و شیوای مامانم که صدام می‌زنه، حواسم رو پرت می‌کنه. بهش نگاه می‌کنم و سؤالی می‌پرسم جانم؟ ـ حواست کجاست مادر؟ میای مادر رو ببریم پارک؟ و تعجب می‌کنم ببریم پارک؟ اذیت نمیشه؟ ـ نه با ویلچر می‌بریمش، می‌گردونیم.

دلم می‌گیره یه روزی از همین روزای زندگی صبح‌ها زودتر از همه بیدار می‌شد و نمازش رو می‌خوند برای سلامتی همه دعا می‌کرد. صبحانه رو حاضر می‌کرد و می‌رفت حیاط خونه شروع می‌کرد به ورزش‌کردن، آخر سر هم آب و دون می‌ذاشت واسه پرنده، بعد نوبت بیدار‌کردن ما بود. چقد دلم می‌خواست این سال‌ها هم مثل اون‌موقع‌ها بود، اما افسوس که گذر عمر برای همه فقط خاطره به یادگار میذاره. آدم به‌ خاطره‌ها زنده هست.

صفحات کتاب :
143
کنگره :
‫‬‮‭PIR۸۳۴۳
دیویی :
‫‬‮‭۸‮فا‬۳/۶۲
کتابشناسی ملی :
۹۵۲۰۰۷۸
شابک :
9786222920081
سال نشر :
1402

کتاب های مشابه پارکینسون