کتاب خونه آخر نوشته سرکار خانم نیایش کاشکی منتشر شده در نشر متخصصان است. کتاب خونه آخر داستان پادشاه و ملکه مهربان راکه در شهر هالیاد زندگی میکنند را روایت میکند. این کتاب داستانی که بیشتر مختص کودکان و نوجوانان است.
این داستان برای هر یک از شخصیتها نیرویی در نظر گرفته است که یکی از دو دختر پادشاه و ملکه نیرویی ندارد و به اجازه بیرون رفتن از قصر داده نمیشود و مادربزگ او سعی بر این دارد که نیروی آن را پیدا کند.
همیشه میگن اگه قراره یک داستانی رو تعریف کنی، باید از اولش تعریف کنی؛ یعنی باید بگم که: اون اول اولا یه شهر بود به اسم هالیاد. یه شهر با پادشاه و ملکه مهربون. پادشاه و ملکه داخل قصر آبی زندگی میکردن. پادشاه صاحب قدرت برف بود و ملکه صاحب قدرت روییدن گلهای رنگارنگ. در یکی از روزهای پاییزی صاحب دو دختر به اسمهای ملیکا و نیکا شدن. ملیکا موهای مشکی فر داشت و نیکا موهای طلایی صاف. نیکا صاحب قدرت باد بود، ولی ملیکا نیروی مشخصی نداشت، به همین سبب خانواده آنها اجازه بیرونآمدن به ملیکا نمیدادن و ملیکا همیشه داخل اتاقش میماند، اما گاهی وقتها وقتی کسی بهجز ملکه و پادشاه درون قصر نبودن، ملیکا میومد بیرون از قصر و داخل حیاط دراز میکشید. سارا خدمتکار قصر با ملیکا خیلی صمیمی بود و همیشه پیش اون بود. مادربزرگ آنها که مریم نام داشت، هر روز به قصر میآمد و به نیکا وردهای جادویی یاد میداد. - مادربزرگ چرا اینهمه خودت رو خسته میکنی... وقتی من نیرویی ندارم؟ - وقتی نیروهایت نمایان شد، به این وردها نیاز پیدا میکنی. سالها میگذشت.
ملیکا همیشه توی اتاق بود و از پنجره به نوک صخره خیره میشد. ملیکا همیشه آرزو داشت پایین اون صخره رو ببینه. در یکی از روزها ملکه و پادشاه تصمیم گرفتن که نیکا رو جانشین خودشون کنن و درون قصر همهچی مهیا بود. همون روز به ملیکا خبر رسید که حال مادربزرگش خوب نیست. ملیکا با ترس و بغض سمت اتاقی که مادربزرگش داخل اون بود، رفت.