کتاب شنواییام را از دست دادم نوشته جناب آقای علی ولایی منتشر شده در نشر متخصصان است.
کتاب شنوایی ام را از دست دادم حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که هشت فصل دارد. عنوان برخی از این فصلها عبارت است از «رأی با اکثریت»، «ارتفاع زیبا و پشیمانی سرد»، «تکرار مدام یک اشتباه»، «حلشدن زندگی و رؤیا» و «صداقت و مرگ». راوی اولشخص این رمان، روایت خود را در حالی آغاز میکند که میگوید هوس کافهرفتن به دلش افتاد.
از شلوغی پرسروصدایی که فقط شنواییام را اذیت میکرد و چیزی به ذهنم نمیرساند و تکرار کلماتی برای غریبگان، بیمعنی، اما برای دوستان، بامزه که زمان را در خودش حل میکرد، به خانه بازگشتم که اینهمه بیهودگی از روزمرگی بیچونوچرای جوانان پرانرژی بهتر بود؛ چون حداقل خاطرهای برای تعریفکردن به ذهنهای افسردهمان میافزود. به خانه بازگشتم و از خستگی راه، بسیار تشنه و گشنه بودم.
سریع غذایی گرم کردم و به جسم ناتوانم هدیه دادم. لیوان چاییام در دست، راهی اتاق خوابم شدم و درِ اتاق را بستم. با خاطراتی جدید روی تختم دراز کشیدم، اما تغییری در من صورت نگرفته بود، بهجز دیدن مکانهایی جدید و چهرههایی جدید که احتمالاً هیچ تأثیری روی آینده و گذشته من نداشتهاند و تنها از زمان حالم لذت بردهام. اما کمی از خودم دور شدم. تنها راه آرامش گاهی دورشدن از خویش و پیوستن به غیر است. گاهی ناآرامی و ناامنی در ذهنت ریشه دوانده و با افکارت به آن انرژی میدهی؛ پس باید از خودت دور شوی، بلکه کمی خودت را در بیرون از خودت دریابی.
تمام هستی نشانهای از تو و وجود توست. آواز پرندگان روی درختها، زمزمهی برخورد آب به سنگها و صدای حرکت باد را که روی طبیعت کشیده میشد به یاد میآورم آنها بهترین نصیحتها و زیباترین تصویرهایی هستند که من میبینیم و تنها راهنمایان راستین و حقیقیاند؛ چیزی جز پاکی و آرامش را به درونم هدایت نمیکردند. چشمانم و گوشهایم تصاویر و صداهای انسانهای دیگر را درک میکنند، اما تنها طبیعت با درونم سخن میگفت و شاید این آرامش من بهخاطر شنیدن و درک زبان طبیعت است. چون نه نیرنگی در آن وجود دارد، نه ترسی برای پنهانکردن حقیقت. همه و همهی آن روراستی و خالصی است.