کتاب چرا چاق هستم؟ نوشته سرکار خانم فرناز امین منتشر شده در نشر متخصصان است. چرا چاق هستم؟ بسیاری از انسانها به دنبال یافتن پاسخ این پرسش هستند؛ چون دغدغۀ اصلی آنها در زندگی کاهش وزن است.
افراد بیشماری را دیدهام که همیشه دغدغه چهار یا پنج کیلو اضافه وزن خود را دارند و مایلند همین اضافه وزن را از دست داده و به وزن دلخواهشان برسند، اما با وجود تلاش بسیار نمیتوانند وزن خود را کاهش دهند. افرادی نیز هستند که با اینکه از نظر دیگران چاق یا دارای اضافه وزن نیستند، خود را چاق میپندارند؛ بنابراین موضوع چاقی صرفاً محدود به افرادی نیست که در انجام فعالیتهای روزانه خود دچار مشکل شدهاند.
لذا هرکس که احساس میکند اضافه وزن دارد اما نمیتواند به وزن دلخواهش برسد، مطالب این کتاب را سودمند خواهد یافت. در این کتاب به بررسی مشکلات ذهنی و انسدادهایی میپردازم که باعث ایجاد چاقی گردیده و مانع رسیدن به تناسب اندام شده است؛ بر این باورم که با از میان رفتن انسدادهای فکری و رفع موانع ذهنی، شما دیگر به تلاش طاقتفرسا و تحمل گرسنگی برای لاغر شدن نیاز ندارید، بلکه با اصلاح ذهن، به صورت خود به خود تمایل شما به پرخوری و عادتهای غذایی ناسالم از بین میرود و بدون رنج و سختی به هدف خود خواهید رسید.
با از بین بردن انسدادها، رژیم گرفتن و رعایت رژیم غذایی برای شما سخت و طاقتفرسا نخواهد بود، بلکه بسیار آسان و حتی لذتبخش میشود؛ چون دیگر وسوسهای برای پرخوری وجود ندارد، پس نیازی هم به مقاومت شما در مقابل وسوسه نیست. مقاومت در برابر ذهنی که شما را به پرخوری وامیدارد، رژیم گرفتن را سخت و رنجآور میکند؛ چون ذهن بسیار قدرتمند است و مقاومت در برابر آن، انرژی زیادی از ما میگیرد. باید از ذهن بهعنوان یک ابزار نیرومند برای رسیدن به هدف استفاده کنیم، نه اینکه در مقابل آن بایستیم؛ چون قطعاً شکست خواهیم خورد.
داستان من
من از دوران کودکی و از وقتی که خودم را شناختم، خود را چاق میپنداشتم. همواره از چاقیام شرمگین بودم، از جمعها فاصله میگرفتم. با همکلاسیهایم معاشرت نمیکردم؛ زیرا میترسیدم مسخرهام کنند. در دوران دبستان و راهنمایی دوستی نداشتم. تصور میکردم چون چاق هستم، هیچکس مرا دوست ندارد و دلش نمیخواهد با من دوست شود.
تمام وقت زنگ تفریح تنها بودم و در حیاط مدرسه قدم میزدم و لحظهشماری میکردم تا زودتر زنگ تفریح تمام شود و چقدر زمان دیر میگذشت! دلم میخواست زودتر به کلاس درس برگردم، من برای فرار از احساسات ناخوشایند خود به درس پناه برده بودم. در تمام مقاطع تحصیلی، شاگرد اول و ممتاز بودم، نزد آموزگاران بسیار محبوب بودم و من را بهعنوان شاگرد نمونه در درس و اخلاق به همدیگر معرفی میکردند و از اینکه چنین شاگرد درسخوان و آرامی داشتند به خود میبالیدند. بزرگترین تفریحم درس خواندن بود و از درس جواب دادن بسیار لذت میبردم.
همیشه دستم برای پاسخگویی به پرسش معلمان، بالا بود و عاشق امتحانات بودم. در دوره لیسانس و فوق لیسانس نیز شاگرد ممتاز بودم. بعد از اتمام تحصیلات بهعنوان برنامهنویس در یک شرکت نرمافزاری مشغول به کار شدم و تمام تلاش خود را میکردم تا کارمند نمونهای باشم، زیرا تأیید و تحسین مورد نیاز خود را از کار کردن به دست میآوردم. ولی در محل کار نیز همانند دوران مدرسه، تنها بودم و دوست صمیمی نداشتم و چاقیام را علت احساسات ناخوشایند خود میدانستم.