کتاب پیاده ی سیاه نوشته جناب آقای امید رستم خانی منتشر شده در نشر متخصصان است.این اثر روایتی از زندگی شطرنج بازی است که بزرگترین و سخت ترین حریفش همان زندگی بود...
شطرنج برای خیلیها فقط یک بازی و سرگرمیه و بیشتر آدمها حتی در طول عمرشون یک بار هم یک صفحه شطرنج رو از نزدیک نمیبینند و هیچوقت یادش نمیگیرند، ولی شطرنج برای آرمان همهی زندگیش بود. هیچوقت نفهمیدم شطرنج رو از کجا یاد گرفته بود. یه بار ازش پرسیدم و جوابی که گرفتم اینقدر عجیب و درعینحال قاطع بود که واقعاً باورش کردم و هنوز هم باورم همینه.
گفت: «یه روز از خواب بیدار شدم و فهمیدم که شطرنج بلدم!» این حرف رو جوری با قاطعیت گفت که با تمام عجیببودنش باور کردم و جوری برخورد کردم که انگار گفته توی 7 سالگی رفتم کلاس آموزش شطرنج! اولین بار آرمان رو در پارک دیدم. همیشه صبحها میرفتم پیادهروی و اغلب هم از اون پارک رد میشدم، ولی اولین بار بود که آرمان رو اونجا میدیدم. دور یکی از میزهای سنگی پارک که روش صفحهی شطرنج بود چند نفر جمع شده بودند و دست زیر چانه داشتند نگاه میکردند. من هم که همیشه شطرنج جذبم میکنه، رفتم جلو و جایی که آرمان روبهروی من نشسته بود مشغول تماشا شدم.
آرمان با یک آقای میانسال بازی میکرد. آرمان اون موقع 19 سالش بود؛ البته این رو بعدها فهمیدم. با مهرهی سیاهبازی میکرد و با دستهای پینهبسته و زخمی که بعضی زخمهاش خوب شده، ولی جاش مونده بود و بعضی زخمها هنوز تازه بود، جوری مهرهها رو حرکت میداد که انگار داره نتهای یک قطعه موسیقی رو با پیانو مینوازه. لباسهای تقریباً کهنه که مشخص بود با نهایت دقت نگهداری شده تا آسیبی بهش نرسه و چهرهای آرام و درعینحال مصمم داشت. فکر میکنم حرکت دوازدهم یا سیزدهم بود که آرمان حریفشو کیشومات کرد و بازی تموم شد. پول شرطی که بسته بود رو گرفت و بدون هیچ حرفی بلند شد و رفت.