کتاب مرد تنها و زن سحر آمیز نوشته جناب آقای علی ولایی منتشر شده در نشر متخصصان است.
چشمانم را باز کردم و از پنجره خانهام که رو به خیابان بود، مرکز شهر را تماشا میکردم. راکد بودن هوای داخل حس خفگی به من میداد، پنجره را باز کردم، قبل از ورود هوای تازه به خانه صدای شلوغی جمعیت به داخل وارد میشد. ربعی از ساعت از روز باقی مانده بود. چراغ ماشینهای شهر، نورهای تابلوهای تبلیغاتی و راهنماها داشت واضحتر میشد، زرق وبرق وسایل داخل مغازهها با روشن کردن لامپهای سفید و پرنور دوچندان میشد. چندین نفس عمیق کشیدم. حس وحال خانه ماندن نداشتم، باید بیرون میرفتم که کمی هوا به کلهام بخورد. لباسهای تکراریام که برای خودم زیبا بودند را پوشیدم.
حواسم درست سر جایش نبود و داخل خانه را گشتم که کلید را پیدا کنم. لبه پنجره را به سرعت نگاه کردم، آنجا نبود. وارد اتاق شدم و آنجا را گشتم، نبود. به دستگیره درب نگاه کردم، آنجا هم نبود. دوباره جای اولم بازگشتم، روی لبه پنجره را نگاه کردم، همان جا بود؛ درست روبهروی چشمانم. به خاطر سهل انگاریام چند دقیقه از وقتم را برای گشتن دنبال کلید در خانه از دست داده بودم، کمی عصبانی شدم و سریع جوراب و کفش پوشیدم و بیرون رفتم. کار خاصی نداشتم، تنها خواستم قدم بزنم و هوا بخورم. به یک مغازه میوه فروشی نزدیک شدم، بوی میوههای تازه آن در هوای آنجا پخش شده بود و آدم را وسوسه میکرد که به جز بوی خوبش طعمش را بچشد.