کتاب ققنوس یک رویا نوشته سرکار خانم سهیلا اشرفی مقدم منتشر شده در نشر متخصصان است. رمان ققنوس یک رویا، عشق و عاشقی دختری را مطرح می کند که برای رسیدن به عشقش، خواسته و آرزوهایش تلاش می کند، ولی به تدریج نیروهای جسم و جانش می فرساید و از شادی روح و روانش می کاهد. شخصیت اصلی داستان دختری کاملا امروزی است که در جریان حوادث و در ارتباط با شخصیت هایی است که در زندگی وی تاثیر میگذارند. رمانی کاملاً اجتماعی و رئالیستی است و صحنه سوررئالیستی نیز دارد، نویسنده از تمام امکانات زبان فارسی استفاده صحیحی کرده است و مخاطب از خواندن رمان لذت می برد. رمان به فردیت انسان ها میپردازد. در رمان فرد در دنیایی آزاد است و میتواند سرنوشت خود را تغییر بدهد. از نکات برجسته این رمان پرداختن به عشق، مرگ و نکات فلسفی آن است. به مسئله هویت انسان ها توجه مطلوبی داشته و اینکه هویت هر شخصی دارای زیر و بم هایی است. نویسنده رمان حاضر با موشکافی، جسم و ذهن و درون شخصیتهای داستان، بیم و امیدشان، عشق و نفرت و رنج و شادیهایشان را شجاعانه و صادقانه روی کاغذ می آورد و در آنها به فلسفه شکیبایی و تقدیر دست می یابد. نکته دیگر رمان، تنوع شخصیتهاست. ما در این داستان همه جور شخصیتی را میبینیم و با دغدغههای مختلف این کاراکترها آشنا میشویم. نویسنده تلاش میکند یکطرفه به قاضی نرود و ابعاد مختلف ماجرا را روایت کند. این رمان عاشقانه و جذاب این حقیقت را می گوید که عشق و شرف و شفقت و غرور و دلسوزی و از خود گذشتگی، جایی برای چیز دیگری نمی گذارد و مایه فخر انسان است.
نور خورشید با گرمایش بر روی صورتم میتابید. در کشمکش بیدار شدن بودم، به آرامی خود را از رختخواب بیرون کشیدم و در آینه نگاهی به خود انداختم و آهی کشیدم، دلتنگ بودم؛ احساس سنگینی میکردم، ناخواسته سیل اشکم سرازیر شد و از هقهق گریه تمام بدنم به لرزه افتاد. به تختخوابم برگشتم. دلم نمیخواست ملحفه را از روی صورتم بردارم، مبادا کسی صدایم را بشنود. چشمانم را بستم و تمام گذشته را در ذهنم مرور کردم. صدای زنگ تلفن خانه به صدا درآمد. خاله منیر، مامان شهاب بود، مامان سیمین گوشی را برداشت و گفت: سلام منیر جان خاله منیر گفت: سلام سیمین جان. خوبی؟ این شب جمعه در باغ لواسان هستیم. خوشحال میشویم شما هم با خانواده تشریف بیاورید. بالاخره بعد از گپوگفت خواهرانه مامان سیمین گفت: چشم عزیزم حتما میآییم، آبجی لطف کن و آدرس باغ را بفرست. خاله منیرم را دوست داشتم، او دختر بزرگ خانواده بود و به گفته مامان سیمین هر خواستگاری که برایش میآمده، ایراد از او میگرفته و با گفتن کلمه نه، همه آنها را رد میکرده است.