امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
22,750
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب راز یک عبور

مریم بذرافشان در کتاب راز یک عبور، زندگی‌نامه شهید جعفر محمدی را به صورت داستان روایت می‌کند. این کتاب نوشته مریم بذرافشان توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. راز عبور جعفر از زمانه طاغوت به دوران انقلاب، راز عبور یک پسر بچه باصفای روستایی به عرش الهی.

جعفر محمدی اول آذر سال ۱۳۳۷ در روستای میشن از توابع شهرستان ملایر متولد شد. در شش سالگی به تهران رفت و سال ۱۳۵۹ با مولود خدابنده‌‌لو ازدواج کرد. این ازدواج دو فرزند به نام‌های محمد و مهدیه به آن‌ها هدیه داد.

او در سال  ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران کرج درآمد. با آغاز جنگ به جبهه شتافت. در عملیات‌های مختلفی حضور پیدا کرد. مجروح شد و با اینحال بازهم دست از جبهه نکشید. او ۲۴ فروردین ۱۳۶۶ در عملیات کربلای ۸ شهید شد.

گزیده کتاب راز یک عبور

آقای سعیدی دستش را در کشو میزش چرخاند و خرت و پرت های داخل کشو را به هم زد. میزی که آرزوی جعفر، داشتن یکی لنگه آن بود. هر بار که آن جا می‌ایستاد به خودش می‌گفت: یه دونه از این میزا برای خودم می‌خرم.

میز اَرج  بود، یک طرفش یک کشو داشت و طرف دیگر کمدی بود که درش همیشه قفل بود و کلید طلایی کوچکش دست آقای سعیدی بود. 
جعفر کمی این  پا و آن  پا شد. دستش را لبه‌ی میز کشید و منتظر جواب ماند. سینه‌اش را با سرفه‌ای باز کرد تا دوباره سوالش را از آقا معلم بپرسد. آقای سعیدی سرش را بالا گرفت. به ته کلاس جایی که احمد نشسته بود نگاه کرد. لازم نبود جعفر به سمت احمد برگردد، می‌دانست در چه وضعیتی است چانه‌اش را روی دستش گذاشته بود و زل زده بود به دو قاب عکس بالای تخته سیاه که روی دیوار گچی‌ای که رنگش دیگر سفید نبود و به خاکستری می‌زد مثل وصله‌ی ناجور بودند. مرد درون یکی از قاب‌ها، کلاه نظامی سرش بود و لبخند می‌زد. شاید به زنی که در قاب بغلی بود می‌خندید. زن تاجی پر از مروارید بر سر داشت. جعفر هیچ وقت درست به زن نگاه نکرده بود. از عموحسن یاد گرفته بود که به زن نامحرم نگاه نکند.

زنان روستایی که تا هفت سالگی آنجا بود متفاوت بودند. هیچ کدام بَزک کرده بیرون نمی‌رفتند و به قول مادر، سرخاب، سفیداب نمی‌زدند. زنِ مزرعه و باغ بودند. یک بار در بین صحبت‌های عمو حسن و پدرش شنید که پدر  گفت: به ای قرآنِ سرِ طاقچه قسم، ای مرد ایمون نداره 
و با دست جای نا معلومی را نشان  داد.
عمو حسن هم به نشانه تایید سرش را تکان داد: والا هیچ کدوم ناموس سرشون نمیشه.
صدای عمو حسن تا مدت‌ها در گوشش بود. یک روز  زد روی دوش احمد و گفت: این قدر به این زنه نگاه نکن. نامحرمه. 

صفحات کتاب :
208
کنگره :
‏‫PIR8335‭‬ ‭/ذ4‏‫‬‮‭ر2 1396
دیویی :
‏‫‭8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
4727870
شابک :
978-600-03-0557-4
سال نشر :
1396

کتاب های مشابه راز یک عبور