رمانی جذاب در حال و هوای مدافعان حرم برگرفته از داستان های واقعی نوشته سیده زهرا طباطبایی است و انتشارات حماسه یاران آن را منتشر کرده است.
دلت میلرزد وقتی میشنوی نام مجتبی صبوری در هیچ یک از لیست های مسافران اهواز نبوده است تلفن بیسیم را در آغوش قاصدکهای بیجان تختت رها میکنی دور اتاق می چرخی و طبق معمول بدترین حالت ممکن اولین فکری است که بر ذهنت نکند در بین راه خانه تا فرودگاه ….؟! کاش کوتاه نمی آمدی می رسد. و تا فرودگاه همراهی اش میکردی. نکند مثل همکلاسیات تنها و بیکس گوشه ی بیمارستان افتاده باشد و تو از حال او بی خبر باشی؟! فکر سرزدن به بیمارستانها و پزشکی ،قانونی معده ات را سوراخ میکند. روسری ساتن هفت رنگی را که هفته ی ،پیش مجتبی به خاطر برد در بازی منچ برایت خریده بود برمیداری و به کنار آینه می روی. دخترک رنگ پریده و ژولیده ی درون و ژولیده ی درون آینه فریاد میزند که از پس سرزدن به بیمارستانها برنمی آیی اشکهایت را با گوشه ی روسری که آغشته بهعطر تلخ مردانه مجتبی است پاک می کنی. روسری از روی موهایت سر می خورد و همچون قلبت فرو می ریزد و کنار پایت می افتد.
نظر دیگران //= $contentName ?>
خوب عالی...