کتاب شب وحشت از سری داستانهای کوتاه مذهبی ویژه کودکان و نوجوانان است.
سعید هاشمی در این کتاب ماجرای حضرت مسلم(ع) در کوفه سردرگمی و غریبی ایشان در آن شب کذایی، خیانت و دورویی کوفیان را با قلمی داستانگونه بیان میکند.
نزدیک غروب بود مسلم خسته و کوفته به کوفه رسید. خوب بود که هوا داشت تاریک میشد! اگر روز بود، ممکن بود او را بشناسند. از اسب پیاده شد. افسار اسب را گرفت و پیاده به راه افتاد. گوشهی دستارش را بر چهرهاش کشید. پیرمردی داشت از روبهرو به سمت او میآمد. کوزهی آبی در دست داشت و دستِ نوهاش در دستش بود. مسلم به او سلام کرد و گفت: «پدرجان! خانهی مختار ثقفی کجاست ؟»
پیرمرد به سرتاپای او نگاه کرد و گفت: «غریبه هستی؟!»
نظر دیگران //= $contentName ?>
خوب بود...