5.0از 5

داستان راستان (جلد دوم)

۲۳٬۰۰۰
خرید
  • چاپی
  • الکترونیکی
  • معرفی کتاب
  • مشخصات کتاب

معرفی کتاب داستان راستان (جلد دوم)

کتاب داستان راستان (جلد دوم) نوشته استاد شهید مرتضی مطهری ( ۱۳۵۸- ۱۲۹۸)، استاد فلسفه اسلامی است. وی قبل از انقلاب بهمن ۵۷ استاد دانشگاه تهران بود و بعد از انقلاب به ریاست شورای انقلاب منصوب شد. داستان راستان مجموعه‌ای نفیس در دو جلد و مشتمل بر 125 داستان سودمند واقعی است که از کتاب‌های حدیث و یا تاریخ و سیر، با زبانی ساده توسط استاد شهید مطهری استخراج شده است. در جلد شماره 1 از این کتاب 75 داستان ذکر شده است.

 همچنین اکثر این داستان ها از کتب حدیث گرفته شده و قهرمان داستان یکی از پیشوایان بزرگ دین می باشد. این داستان ها عملا می‌تواند راهنمای اخلاقی و اجتماعی سودمندی باشد. در ضمن هم برای «خواص» و هم برای «عوام» قابل استفاده است، ولی منظور از این نگارش تنها استفاده عوام است، زیرا تنها این طبقاتند که میلی به عدالت و انصاف و خضوعی در برابر حق و حقیقت در آن ها موجود است و اگر با سخن حقی مواجه شوند حاضرند خود را با آن تطبیق دهند.

استاد مطهری در مورد این کتاب اذعان داشتند اکثریت قریب به اتفاق این داستان‌ها جنبه مثبت دارد و تنها دو یا سه داستان است که جنبه منفی دارد که منظور از نوع ادبی است. لقمان آموخت که با نشان‌دادن یک نقطه ضعف اخلاقی، تنبه و تذکر حاصل می‌شود، مثل داستان «یک دشنام» و داستان «شمشیر زبان» که به دنبال داستان «دوستیی که بریده شد» به تناسب آن داستان آمده است.

نام این کتاب به اعتبار اینکه غالب قهرمانان این داستان‌ها کسانی هستند که راست‌رو و بر صراط مستقیم می‌باشند و در زبان قرآن‌کریم «صدّیقین» نامیده شده‌اند «داستان راستان» گذاشته شده است. این اثر از معروفترین آثار شهید مطهری است که داستان‌های قرآنی را برای کودکان و حتی بزرگسالان با بیان ساده و روان ارائه کرده است. این مجموعه دو جلدی شامل 125 داستانِ برگرفته از کتب حدیث و نیز کتب رجال و تراجم و تواریخ و سیر است. قهرمان داستان ها غالباً پیشوایان بزرگ دین و یا شخصیت های بزرگوار علمی و فقهی می باشند. این داستان ها علاوه بر آنکه عملا می تواند راهنمای اخلاقی و اجتماعی سودمندی باشد، معرّف روح تعلیمات اسلامی نیز هست و خواننده از این رهگذر با حقیقت و روح تعلیمات اسلامی آشنا می شود.

گزیده کتاب داستان راستان 

     سفانه از اشخاصی که آنجا بودند پرسید آن شخصی که پشت سر پیغمبر حرکت می‏‌کرد و به من اشاره کرد حرکت کنم و تقاضای خویش را تجدید نمایم کیست؟ گفتند او علی بن ابی‏طالب است. پس از چندی سفانه به پیغمبر خبر داد که گروهی مورد اعتماد از قبیله ما به مدینه آمده‏‌اند، مرا همراه اینها بفرست. رسول اکرم جامه‏‌ای نو و مبلغی خرجی و یک مرکب به او داد، و او همراه آن جمعیت حرکت کرد و به شام نزد برادرش رفت. تا چشم سفانه به عدی افتاد زبان به ملامت گشود و گفت: «تو زن و فرزند خویش را بردی و مرا که یادگار
پدرت بودم فراموش کردی؟!» عدی از وی معذرت خواست. و چون سفانه زن فهمیده‌‏ای بود، عدی در کار خود با وی مشورت کرد، به او گفت: «به نظر تو که محمد را از نزدیک دیده‌‏ای صلاح من در چیست؟ آیا بروم نزد او و به او ملحق شوم، یا همچنان از او کناره‌‏گیری کنم؟»
     سفانه گفت: «به عقیده من خوب است به او ملحق شوی، اگر او واقعا پیغمبر خداست زهی سعادت و شرافت برای تو، و اگر هم پیغمبر نیست و سر مُلکداری دارد، باز هم تو در آنجا که از یمن زیاد دور نیست، با شخصیتی که در میان مردم یمن داری خوار نخواهی
شد و عزت و شوکت خود را از دست نخواهی داد.»