کتاب پرواز از فرنگ، نوشته رضا کاشانی اسدی؛ داستانی زیباست از زندگی دختری مسیحی به نام مارلین، مارلین در شهر کلن و در بیمارستان به عنوان دستیار پزشک متخصص ایرانی مشغول به کار است.
گوشی رو برداشتی گفتی میخوای استخدام بشی؟ نه، اما اگه مطمئن بودم دکتر صمدی همون یدی خودمونه، شاید یه مکر شیطانی میکردم. راستی اون رو از کجا پیدا کردی؟ اون من رو پیدا کرد. دستم رو هم همین جا بند کرد. در این بین، به فکر افتادم برای پذیرایی، کاری بکنم؛ رفتم دو تا لیوان نوشیدنی سفارش دادم. گابریل، مسئول پذیرایی، که دید من ایستادهام و میگویم خودم میخواهم ببرم، با چشم و ابرو اشاراتی کرد که هر دو، معنایش را میدانستیم.
هر دو خندیدیم و من نوشیدنی به دست راهم را کشیدم و برگشتم. واحدی بوی الکل که به مشامش خورد، از من پرسید: «نوشیدنی غیرالکلی ندارید؟» من از سؤال او حیرت کردم و نگاهی به دکتر انداختم. دکتر که متوجه تعجب من شد گفت: «خانم مارلین، تعجب نکن، دوستان من هر کدوم اهل یه فرقهن؛ یکی اینقدر میخوره که میترکه، یکی هم مثل این، لب نمیزنه.»
در این میان، گابریل میز ناهار را آماده میکرد. خواستم از واحدی سؤال کنم، اما دکتر پیشدستی کرد و گفت: «به خانم نکتهگیر و سمج ما توضیح بده چرا الکل نمیخوری!» او ابتدا تصور کرد دکتر سربهسرش گذاشته، بعد تصمیم گرفت در یکی دو جمله، فارغ از شوخی و لبخند، توضیح دهد: من مسلمانم. در دین ما، نوشیدن الکل حرامه. پرسیدم: «حرام یعنی هیچ مسلمانی الکل نمینوشه؟» دکتر خندید!!.. .