کتاب «شریان» نوشتهٔ تقی شجاعی است، انتشارات کتابستان معرفت این رمان را روانهٔ بازار نشر کرده است.
تا به حال با کسانی که خودکشی کردهاند، برخورد داشتهاید؟ چه عاملی باعثش میشود؟ فقر؟ گناه؟ مشکلات اعتقادی؟ اختلافات خانوادگی؟پارسا قریب، شخصیت اصلی داستان شریان، در حال دست و پنجه نرم کردن با همه اینهاست. او قدم در یک سفر مهم گذاشته است که قرار است دین و دنیای او را زیر و رو کند. حالا چه کسانی موفق میشوند از تله خودکشی رها شوند. شاید هم ماجرا فراتر از خودکشی است. چه کسی موفق میشود اولویت اول زندگی کردنش را پیدا کند؟ کتاب «شریان» در رگهای جنین قصه جریان دارد که دنبال دلیلی برای پا گذاشتن و زندگی کردن در جهانی میگردد که ساختارهای اجتماعی و سبک زندگی در آن، نسبت چندانی با آرامش روحی او ندارند. نویسنده سعی داشته است به این اشاره کند که چه اتفاقی میافتد که فرد اقدام به خودکشی میکند و به سمت آن کشیده میشود؟
همه چیز از یک گاز شروع شد. یک گاز زدیم به میوۀ آن درخت لعنتی که بهمان گفته بودند، نزدیکش هم نشویم که بدبخت میشویم؛ اما آن پیر گفت که نه! اینطور نیست. شما گازتان را بزنید؛ مثل من جاودانه میشوید. من نمیدانم کجای قیافهاش به جاودانهها شبیه بود که حرفش را باور کردیم. خوب تقصیر ما هم نبود. اولین بارمان بود که دروغ میشنیدیم. اصلاً چیزی به نام دروغ نمیدانستیم چیست و مگر میشد خدا یک موجودی خلق کند که بهش قسم دروغ بخورد و او هم کاری به کارش نداشته باشد؟ نه، نمیشد! پس گازمان را زدیم و در کسری از زمانی که نمیدانیم چه زمانی بود؛ از مکانی که نمیدانستیم چه مکانی بود؛ پرت شدیم به زمانی در زمین که باز، نه میدانستیم چه زمانی بود و نه میدانستیم چه مکانی! پس احساس غربت و بدبختی بهمان دست داد و گریهمان گرفت و به غلط کردن افتادیم و گفتیم که ما را برگردانند. ندا آمد که هر غلطکردنی تاوان خودش را دارد. میوۀ ممنوعه خوردید، باید بالا بیاورید. ما انگشت سبابهمان را فروکردیم توی حلقمان؛ بالا نیامد. ندا دوباره آمد که اینطوری بالا نمیآید. باید بروید در این زمین پخش شوید؛ راه بروید؛ زندگی بکنید و درد بکشید تا بالا بیاید...