در کتابهای پنج جلدی همیشه قصهای هست، قصهها و حکایتهایی از کتابهای کُهن فارسی و قصههای عامیانهی ایرانی برای شما بازنویسی شده است. من کوشیدهام زبان این کتابها به زبان گفتاری امروز شما نزدیک باشد تا آسان بخوانید و هر چه دوست دارید بدانید؛ بدانید! در این قصهها و حکایتها و افسانهها از تلخی و شیرینیهای زندگی بسیار گفته شده، هر چند که شیرینی آنها بیشتر است. میدانم بعد از خواندن این قصهها شما بیشتر ازمن حرفهایی برای زندگی شیرین دارید؛ چون دیگر میدانید همیشه قصهای هست!
یکی بود و یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. هر کس بندهی خداست، بگوید: «یا خدا» و اما راویان دانا و ناقلان توانا و قصهگویان کُهن و چابک سواران دشت سخن، با همت تمام، گردونهی کلام را این طور به چرخش و گردش درآوردند که: سالها پیش و در روزگاران قدیم، در یکی از سرزمینهای پهناور مشرق زمین، حکیمی زندگی میکرد که دلش به نور علم و دانایی روشن بود و از عقل و خرد بهرهی فراوان داشت؛ طوری که در آن سرزمین، از خرد و کلان و پیر و جوان، هر کس مشکل و کاری داشت، سراغ حکیم دانا و روشنبین میآمد و حرفش را با او در میان میگذاشت و با دست پُر از پیش او میرفت. از عادتهای حکیم این بود که همیشه و همه جا و پیش غریبه و آشنا و در سفر، لحظهای از آموختن و یاد دادن دست نمیکشید. همین هم باعث شده بود که نام و نشان و راه و رسم او زبانزد این و آن شود؛ ولی با همهی این احوال و این رفتار و کردار حکیم، همهی مردم شهر نگران عاقبت او بودند؛ چون حکیم تن به زندگی مشترک نمی داد و به قول معروف، همسر نمیگرفت.