کتاب شکوه پدر، شکوهی پسر، کتابی داستانی نوشته آقای داود نودهی است که در انتشارات متخصصان منتشر شده است.
تو تراس خونهش نشستهبود. کوهها و آسمان آبی و چندتا ابر پراکنده که هر دستهای یک شکل عجیب و غریب ساختهبودن رو نگاه می کرد. غرق شدهبود و با خودش فکر میکرد. شاید فکر کنیم خونهش یک جای ساکت و آروم بوده و دور از هر هیاهویی داشته تو تراس از آرامشش لذت میبرده. نه، این تراس، توی یک شهر بزرگ در یک محلۀ تقریباً پر رفت و آمد واقع شدهبود که هر 10 تا 15 ثانیه یک خودرو یا موتورسیکلت از آن رد میشد و صدای نخراشیدۀ یک موتور و بوق یک ماشین، سکون هوای اطراف رو به هم میزد. با همۀ این اوصاف، آرامش درونی خوبی داشت. از منظرهای که به طور اتفاقی و شانسی تو اون خیابان به دلیل سالن ورزشی مقابل خونهش که تو سرش خوردهبود و مرتفع نشدهبود لذت میبرد. انگار نه انگار این هیاهو وجود داشت. استکان چایی رو دستش گرفتهبود و از گرمای مطبوعش لذت میبرد. منتظر بود همونطور که دماش برای دستش لذتبخش بود برای لبها و دهانش هم لذتبخش بشه. این جور مواقع خیلی تو خودش غرق میشد. امکان داشت به هر چیزی فکر کنه. حساب و کتاب نداشت. امکان داشت به آینده و کارایی که باید فردا انجام بده فکر کنه. امکان داشت به حرفهایی که روزهای گذشته یا ساعتهای قبل به کسی یا تو جمعی زده بیندیشه و واکنش اون هارو بررسی کنه و عواقب سخنانش رو بسنجه. امکان داشت به مسائل معنوی فکر کنه یا مسائل اجتماعی رو انداز ورانداز کنه، امکان داشت به دل طبیعت بره و غرق در خوشیهای دنیا بشه یا شایدم یک لحظه به اندوه زندگی و رسم طبیعت و ناسازگاریهای دنیا بره و تو اون موقعیت غوطهور بشه.
آره؛ گاهی هم، مهم نبود چه ساعتی از روز باشه یا مشغول چه کاری باشه یا این که شاد باشه یا غمگین یهو در دل خاطراتش غرق میشد. نوعی خلسه براش بود. همۀ خاطراتش اکثر مواقع به خاطرۀ روزی برمیگشت که از نظر خودش همۀ توصیفات زندگی رو دربر میگرفت: خوب، بد، زشت، زیبا، غمگین و شاد. مگه میشه همۀ این احساسات در یک خاطره بگنجه؟!!! میدونست کسی نمیتونه همزمان این احساسات متناقض رو در قالب یک خاطره داشتهباشه، ولی وقتی بدی و زشتی و غمگینی یک خاطره یا یک لحظه از زندگی رو بهدرستی درک کنی میتونی به درک درستی از همۀ احساسهای لطیف انسانی برسی. خاطرۀ روزی که .....