کتاب همسفر آتش و برف درباره زندگی پرفراز و نشیب سردار شهید قهاری سعید با همسر فداکارش می باشد که در کتاب پیشرو میهمان قلبهای پاکتان خواهد بود، چنان عاشقانه و دلداده رقم خورده است، که بیاغراق میتوان آن را به مثابه الگوی درخشان و ممتاز نسل جوان با تمام شوریدگیها و دلدادگیها قلمداد کرد.
صدام حسین باز ، کردهای عراقی را آوارۀ ایران کرده و این بار سعید با یک خواهش آمده ببیندت. میگوید: «اگه بهت بگم بیا لب مرز، بیا این زنهای آواره رو بازرسی بدنی کن، از دستم دلخور میشی؟» اینجا مریوان است، ۱۴ فروردین۷۰، چند روزی بعد از بهدنیاآمدن فاطمه و عیددیدنیهای آشنایان و تنهایی دوبارۀ تو. سعید فرمانده سپاه است و مسئول خط مرزی مریوان. میگویی: «دلت میاد این بچۀ شیرخوره رو ول کنم، پاشم بیام اونجا؟» میگوید: «من به فاطمه نگفتم بیاد، به تو گفتم بیا.