کتاب مثل یک خواب، اثر راضیه عزیزی؛ به روایت خاطرات و زندگی «شهید ابراهیم جعفرزاده» میپردازد. شهید جعفرزاده، فرمانده تیپ الغدیر یزد بود. با آن که متولد 1339 در اصفهان بود اما مردم یزد بیشتر از اصفهانیها او را میشناختند. و در سال 1361 ازدواج کردند و در شرق دجله درسال 1362 به شهادت رسیدند.
باد سردی از پشت، شانههایش را لرزاند. چشمهایش خیره به سنگ قبر مانده بود. نوشتههای حک شدهی روی سنگ را بارها و بارها خوانده بود؛ نوشتهای که برایش مفهوم و نامفهوم بود. سرش را بالا آورد و زل زد توی چشمهای حاجی. حاجی این بار، طور دیگری نگاهش میکرد. قطرهی اشکی، از کنارهی چشمها روی صورتش سُر میخورد.
حاج ابراهیم سرش را پایین آورد، نوشتههای روی سنگ را خواند و چیزی زیر لب زمزمه کرد. دست آخر، تاب نیاورد و پرسید: «میشناسیاش؟»
نفس عمیقی کشید و سرش را چند بار بالا و پایین کرد.
- خواستگارم بود؛ قبل از آنکه شما بیایید خانهمان. بعد از آنکه رفتند، ازشان خبری نشد!