کتاب سکوت آرامم نمیکند جلد دهم از مجموعه کتابهای «اوج بندگی» است که به طرح خاطرات کوتاه از زندگی شهدا میپردازد و تصاویری از رویات مطروحه در آن، ضمیمهی هر خاطره میشود. این کتاب نیز برگهایی از زندگی شهید محسن فرجاللهی را ورق میزند.
شهید محسن فرج اللهی در تاریخ 1365 در خرم آباد متولد میشود. سالهای تحصیل را با نمرات ممتاز طی کرده و فعالیتهای چشمگیری در تشکلها را سپری میکند. این بسیجی فعال نهایتاً در تاریخ 1384 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میشود. 20 مهر 1389 آخرین پگاه زندگی دنیایی محسن و عروج او در اوج بندگی است.
برای تست ورزشی مهندسی برق به تهران رفته بود. موقع دویدن، نفس کم آورده بود و باید رد میشد؛ اما مربی، برای امضای تأییدیه و قبولی، غیرمستقیم درخواست رشوه کرده بود. محسن گفته بود: آقای محترم!
ساک من پر از پوله؛ اما حتی یه ریالی هم بهت نمی دم؛ میدونی چرا؟ چون نمیخوام با رشوه دادن وارد دانشگاه بشم! محسن که بهش برخورده بود، با تندی میگه: رشوه نمیدم و باید قبولم هم کنی! مربی وقتی تندی محسن رو میبینه، میترسه و میگه: باشه قبولت میکنم.
در این حین باد تندی توی محوطه میوزه و پولایی که اون از چند نفر قبل گرفته بود، باد از دستش در میاره! محسن همون لحظه زل می زنه تو چشمای مربی و میگه: «باد آورده را باد میبره! » اسامی رو که اعلام کردن، محسن رد شده بود. چند ماهی از این قضیه میگذشت که هم برای دانشگاه افسری ثبتنام کرد و هم واسه کنکور سال بعد؛ اما دیگه رمقی واسه درس خوندن نداشت.