از قدیمترها تا امروز همیشه قصه خواندن برای بچهها کار بزرگترها بوده اما اینبار بچههای «رادیکو» رفتند سراغ کتابها تا خودشان برای هم قصه بگویند و شعرهایش را بخوانند. ماجرا از این قرار است که «سماوا» کلی کتاب که برای کودکان و نوجوانان نوشته شده را انتخاب کرده و با همکاری خود بچهها، تبدیلشان کرده به کتاب صوتی. حالا فکرش را کنید که شنیدن کتابهای خوش حسوحالی که خیلی وقتها بزرگترها هم دوستشان دارند، با صدای بچهها چقدر میتواند شیرین باشد.
کنار این حال خوب بچهها هم فرصت ویژهای پیدا میکنند که با کتابها بیشتر دوست شوند و به قول معروف به دسته کتابخوانها بپیوندند. حتی خیلی وقتها خودشان هم سعی میکنند تا تبدیل شوند به یکی از این قصهگوها که بعد هم به جمع هفت تا دوازدهسالههای رادیکو اضافه شوند.
از طرفی «رادیکو» کار بزرگترها را هم برای قصه گفتن راحتتر کرده و خلاصه که قرار است کلی اتفاق خوب دیگر را هم با کتابهایی که هر روز به جمعشان اضافه میشود، رقم بزنیم.
کتاب خرگوش ها چیزی حدود ۵ سال پیش از انقلاب نوشته می شود و یک سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی روی کاغذهای کاهی با طرح جلدی ساده به بازار می آید؛ داستانی که شاید پیشگویی یا آرزوهای نویسنده ای را درون خود می پروراند که قرار است چند سال بعد، از پیله تخیل بیرون بیاید و در خیابان ها و کوچه های شهر، رنگ واقعیت به خود بگیرد.
قرار است همه مردم شهر، خرگوش هایی باشند که دیگر زمان ترس و کنار آمدنشان با ظلم روباه به سرآمده و باید کاری کنند، حتی اگر به قیمت جان هایی عزیز تمام شود. ماجرای «خرگوش ها» در جنگلی بزرگ و سرسبز اتفاق می افتد. زندگی شیرین «برفی»، خرگوش ماده ای که یک روز صبح برای پیدا کردن غذا به جنگل می رود، با حمله روباه به لانه و خوردن بچه خرگوش ها، شکل دیگری می گیرد.
اما «برفی» خودش را در دلتنگی و ترس گم نمی کند و تصمیم می گیرد که این بار درسی به روباه بدهد که برای همیشه در یادش بماند. او نزد خرگوش پیر می رود و از او چاره جویی می کند. خرگوش پیر چاره را درهمبستگی همه خرگوش ها می داند و در شبی مهتابی همه را گرد هم می آورد که بگوید دیگر زمان نشستن نیست.
داستان مثل همه قصه هایی که از خرگوش ها و روباه ها سراغ داریم تمام می شود. خرگوش ها با همبستگی و غلبه بر ترس هایشان بر روباه پیروز می شوند و دوران ظلم در جنگل به پایان می رسد.