کتاب به نام نامی سر اثر سیده مارال بابائی است و انتشارات کتابستان معرفت آن را منتشر کرده است.به نام نامی سر روایت یک سفر است؛ داستان سفر سرباز ویژه کوفی در همراهی با کاروانی که نور می برد از نینوا تا شام. از منزلی به منزلی دیگر، از مسجد تا کنیسه و از دیر نصرانی تا کاخ ستم. داستان خورشیدی که از فراز نیزه قرآن می خواند و می تابد و راه را روشن می کند…به نام نامی سر حکایتی سری است که “اصحاب الکهف و الرقیم” می خواند و اعجاب می آفریند از شهادت زمین و زمان بر حرمت آن قطره های خون مقدس و آن رگ های بریده، سرایش شعری که شور و شعور را وسیله اتمام حجت خدا با اهل جهان کرد و حسین را قبله اهل آسمان.
بینالطلوعین بود و خورشید تا رسیدن به طلوع راهی نداشت. صدای خروسها و پرندهها در شهر پیچیده بود. شب تا به صبح ذهنم مملو از خیالات بود. از فکر راه و مسیر طولانیای که بهسمت شام داشتیم، خوابم نبرده بود. کل شب را در ذهنم خیالبافی میکردم. گاه چهرۀ خلیفۀ جوان را در ذهنم متصور میشدم و گاه به سکهها و دینارهای طلایی فکر میکردم. همین پاداشی که از دارالحکومۀ کوفه بابت جنگ و مأموریت جدیدمان گرفته بودیم، هفت نسل پیش رویمان را کفاف میداد و زندگیهایمان را از اینرو به آنرو کرده بود. فکر و ذکرم آن بود که بعداز بهپایانرساندن مأموریت، به کوفه برگردم و خدمت در دارالحکومه را برای همیشه کنار بگذارم. میتوانستم با حق مأموریتم عمارتی بزرگ بسازم و برای همیشه نزد خانوادهام بمانم. میتوانستم برای خودم کنیز و غلام بگیرم، گوشهای لم دهم و گذر عمرم را به تماشا بنشینم. به خودم آمدم و دیدم زمانی زیادی نمانده است. فوری باید بار سفر برمیداشتم و راهی میشدم.