کتاب «رویای آقتاریم» نوشته مصطفی جمشیدی میباشد که در انتشارات بهنشر منتشر شده است. رمان رویای آق تاریم؛ با محوریت انقلاب اسلامی نوشته شده است و درباره ماهیگیری است که در شمال ایران با غیرت خود با عوامل درگیری با مردم میجنگد و با شجاعت همهجا اصول انسانی را سرلوحه خود میکند. غدیر یک ماهیگیر و یک آدم خاکستری است که نظاممند نیست و در واقع انقلاب از او پیش افتاده است، او به انقلاب و انتخابهای درست میرسد و در نهایت شهید میشود.
فرح برگشت و یک لحظه مجمع مِسی و محتویات داخل آن را نگاه کرد. یک سینی کامل و سنتی گیلانی از سیر و سرکه و سماق گرفته تا سبزیهای معطر و چند شاخه گل. نگاهش گره خورد به غدیر. پرسید: اینها را کی اینطور خوشگل آورده اینجا؟ مأموران داشتند از هتل تازهتأسیس رامسر میآمدند بیرون. شهربانیچیها ریختند به هم و هرکدام نگاه کرد به دیگری، دنبال مقصّر! رئیس شهربانی زیر لب به مقام زیردستی خودش گفت: «کی این یالقوز را راه داده اینجا، مگر قرق نبود؟» آنها هم همگی نگاه کردند به رئیس ساواک. یکی گفت: «غدیر زورگیر است. پیر شده، معیشتش از این راه میگذرد.»
غدیر نبات تزئینشده را داد دست فرح. فرح گفت: «چی خوشگله!» غدیر گفت: «اگر ما نبودیم، کی این ساعت خوش را برای شما فراهم میکرد. تا بوده همین بوده. فقیر هست که شما آخ و واخ میکنید و شادمانید. از نداری مردم و زحمت و ذلت آنها.»
مأمور شهربانی زد زیر دست غدیر. فرح نبات را انداخت و وحشتزده رفت جلو. همه که رفتند، غدیری در کار نبود. آب شده، رفته بود زیر زمین، انگارنهانگار!
من آدمی هستم که تعلّقی به دنیا ندارم. خواب میبینم و از خواب بیزارم. کت و شلوارم نازک است. هوا نه بهار است، نه زمستان، نه حتی پاییز.
- همیشه که همینطوری هستی، قُلی!
-
هِه ... قلیگفتنت را بنازم. یک کفی انداختی پام. آنقدر پیر نشدهام که فراموشم بشود. به خدایی خدا نه اینکه بگویم بهتر نشده، اما آنطورها هم که میگفتی نیست. صندوق چوبیات را نشکنند گاریها و خطیها؟ اقلاً قلیان دود میکردی نفست گرم میشد حین کار؟»