تکهای ابرِ نرم و پنبهای در آسمان بود.
ابر دوسه روزی بود که به آسمان شهر مدینه رسیده، بر فراز نخلستانها قدم زده بود، سایهاش را روی بامهای خاکآلود شهر انداخته بود و گاهی جلوی خورشید را گرفته بود تا سایهای باشد برای مردان خسته و عرقکردهای که از نخلستانها برمیگشتند.
ابر یک جا نمیماند. همیشه در حرکت بود. همهجای شهر را دیده بود و میخواست از فراز شهر مدینه بگذرد که اتفاقی او را ماندگار کرد.