عارفان و صوفیان همواره برای بیان اندیشه های خود ناگزیر از قصه و داستان بوده اند. آنان در حیطه داستان در پی آنند که وحدت موجود در اشیا، اتفاقات، حرکات، فضاها و حتی نثر را نشان دهند و آشکار سازند که سمع و بصرِ انسانی چگونه به جایی می رسد که خداوند در حدیث قدسی می فرماید:
«بنده من نمی تواند به چیزی که از ادای آنچه بر او فرض نموده ام، نزد من محبوب تر باشد و به من تقرب جوید و همواره بنده ام با نوافل (مستحبات) به من نزدیکی می جوید تا جایی که دوستش بدارم و آنگاه که دوستش داشتم، گوش و چشم و دست او می شوم و پشتیبان او.»
عناصر داستانی موجود در حکایات تذکره های تصوف دقیقاً مطابق با ساختار رئالیسم جادویی نیستند و طبیعی است که با یکدیگر متفاوت باشند ولی با این حال، نزدیک ترین متون ادبی به ساختار این شیوه ادبی هستند. مقایسه این متون کهن با یک شیوه داستانی مدرن، بی تردید نتایج ارزشمندی در بر خواهد داشت. در این پژوهش، این کار با تکیه بر برترین متون از هر طرف، در دو بخش ساختاری و مبنایی صورت گرفته است...