در بحث فلسه ضرورت پرداختن به اندیشههای فلسفی مغرب زمین درباره جهان و نگاه آنان به مسئله عالم و آدم انکار ناپذیر است. هیدگر از این منظر در میان فلاسفه غرب از اهمیت زیادی برخوردار است. مسئله اصلی هیدگر بحران انسان معاصر غربی است، این بحران ریشه در اندیشه فلسفی غرب و ظهور تمدن و دوران جدید_علم و تکنولوژی_ دارد. در کتاب جهان در اندیشه هیدگر این بحران در دو بعد
1: بیخانمانی انسان_یعنی جدایی انسان و جهان
2: نیستانگاری بررسی شده است.
به نظر نویسنده کتاب دکتر محمود خاتمی در همه مراحل اندیشه هیدگر بنمایه راه حل او برای این بحران وجود دارد.
زمینه تکوین تلقی هیدگر از جهان
در اندیشه یونان باستان (جهان) بر کیفیت بودن دلالت داشته و معادل هستی و حیات بوده است.
در دوران جدید، همگام با ظهور علم گالیلهای، دکارت تصویری کمی از (جهان) ارائه داد و آن را جوهری دانست که ذاتش امتداد است و لازمه ذاتش حرکت است. این جوهر دیگر نه معادل هستی و حیات بلکه ماشینی است بیروح که تنها بر حسب قوانین علّی تبیین میشود. دکارت این جوهر را در برابر جوهر روحانی_یعنی(من) قرار میدهد و از آنجا که به تباین ذاتی جواهر قائل است میان آن دو جدایی میافکند، از این رو(من) ذاتا بدون (جهان) میشود و برای اثبات وجود آن محتاج اقامه دلیل و برهان است.
طرحی که هیدگر در تحّدی با طرح دکارتی پیشنهاد کرده کوششی است برای از بین بردن این جدایی میان(من) و (جهان) که به گفته هگل نمایانگر اوج تاریخ از خودبیگانگی است.