لارس اسوندسن در کتاب فلسفه ملال به لایههای زیرین تمدن معاصر پرداخته است که مصرفگرایی و امپریالیسم به شدت سعی در نهان کردنش دارد و این موضوع، چیزی نیست جز ملال. این روزها هر انسانی در عصر حاضر یا درگیر ملال است یا بعد از مدتی آن را تجربه خواهد کرد.
آنچه لارنس اسوندسن درباره ملال شرح میدهد، همراه با ارجاعها و نقلقولهای بسیاری به نویسندهها و مشاهیر دیگر است و از این طریق، اعتبار دیگری به دلایلش میبخشد و فقط با اعلام نظرات خودش، پندار خود را به مخاطب القا نمیکند.
ملال مرض روزگار معاصر است. به همین دلیل هر انسان معاصری به نحوی با آن دست و پنجه نرم میکند. یکی از تعاریف ملال از دست دادن معنای زندگی است و هر انسانی میتواند در مقطعی از زندگیاش، دیگر دلیلی برای ادامه داشتن نداشته باشد و روزها را تهی از معنا ببیند.
این پدیده که در دوران پیشامدرن به اشراف و برخی طبقات خاص محدود بود از دوران رومانتیسم گسترش یافت و بهتدریج به یکی از ویژگیهای انسان مدرن تبدیل شد. ملال مردم را از درون میخورد و همچون غبار، بیآنکه ببینیم میآید و میرود و همچون خاکستر بر دست و چهرهمان مینشیند.
برخی ملال را ریشهی تمام شرها مینامند، برخی دیگر آن را امتیاز انسانِ مدرن و حتی وجه تمایز انسان و حیوان میدانند و گروهی دیگر، بر این باورند که ملال انسان را از انسانیت تهی میکند. برخی ملال را ثمرۀ کوچ معنا از زندگی انسان مدرن میدانند و برخی دیگر، آن را چیزی می دانند که به معنای بزرگ نهفتهای اشاره دارد.
ملال با معنای هستی سروکار دارد و همین کافی است تا اسوندسن، آن را موضوع فلسفه بداند. او در این کتاب میکوشد با رویکردی بینارشتهای و با بهرهگیری از متونی از رشتههای فلسفه، ادبیات، روانشناسی، الهیات و جامعهشناسی و بررسی آرای فیلسوفانی همچون سنکا، کانت، کییرکهگور، نیچه و هایدگر و تحلیل مسائلی همچون رابطۀ ملال با رومانتیسم و مدرنیته، کار و فراغت، و مرگ و زندگی، ما را به درک بهتری از ابعاد مختلف این مفهوم و نقشی که در زندگی ما ایفا میکند و واکنشهای مختلفی که میتوان در برابر آن نشان داد برساند.