کتاب از من خداحافظ به قلم محمدرضا یزدانینژاد توسط نشر کتابستان معرفت به چاپ رسیده است. نویسنده در این کتاب خواننده را درگیر داستان و روایت خود میکند و با تصویرسازی برای خواننده او را به خواندن بیشتر و بیشتر تشویق میکند. مخاطب را به دنیای قصه وارد میکند و در این بین داستانها و روایتهای آموزندهای را به خواننده منتقل میکند.
نشستهام روی صندلی همیشگی خودم، روبهروی باجۀ شمارۀ هشت. صف بلندی مقابلم کشیده شده است. دو پسر نوجوان وسط صف ایستادهاند که همه را عاصی کردهاند. دائم با هم شوخی میکنند و میخندند. فرصتی دست میدهد و چند نفر خودشان را جلو میاندازند و صدای مردم را درمیآورند. جلویی لوچ و لاغر است. دوست سبکسرش که عقب ایستاده، هی با انگشت به گوشش میزند و میخندد. نگاهشان میکنم که بگذرد. پسربچۀ کوچکی ماشینش را از جلوی پای من رد میکند و کنار ستون پارک میکند. مادرش که خسته به نظر میرسد، با لک و لُنج آویزان جلوی باجه ایستاده تا نوبتش برسد. یک دفترچۀ بیمه و چند برگۀ کاغذ دستش است. هر چند لحظه یک بار، برمیگردد و پسرش را نگاه میکند. مسئول باجه نسخۀ هرکس را که میپیچد، نگاهم میکند. زیرچشمی. حق دارد. پیش خودش میگوید، چرا نمیرود. او که همیشه عجله داشت، چرا یک ساعت است نشسته و مردم را نگاه میکند.
چادرم را جمع میکنم و رویم را میگیرم. یک لوزی درهم از چهرهام باقی میماند که ای کاش آن هم نمیماند و پشت سیاهی چادر پنهان میشد. که خودم بمانم تنها، درون پیلۀ تنهایی خودم. چشمهایم را میبندم. پسربچه با ماشینش دوباره از جلوی پاهام رد میشود. با دهان صدای ماشین را تقلید میکند. احتمالاً میرود کنار ستون روبهرو پارک کند. خوش به حالش. در دنیای خودش است. هیچکس کاری به کارش ندارد...