کتاب همنفس باد نوشته ی الهه خلیل ارجمندی رمانیست عاشقانه از سرگذشت دو نفر که با چالش هایی مواجه می شوند و مسیر زندگی شان دستخوش تغییراتی می شود...
در بخشی از کتاب همنفس باد می خوانیم:
رضا که نمی تونست ناراحتیش را پنهان کند گفت: تو درست میگی حالم خوب نیست. راستش یه اتفاقی افتاده. راستش شقایق تورو که رسوندم خونه، وقتی داشتم برمی گشتم تلفنم زنگ خورد. گوشی رو برداشتم دیدم یکی از دوستای قدیمیمه تعجب کردم که چرا زنگ زده اصلاً چی شده که اون ساعت تماس گرفته. ازش پرسیدم اتفاقی افتاده که زنگ زدی گفت نه دلم برات تنگ شده و این ورا بودم یاد تو افتادم گفتم بهت زنگ بزنم ببینم اگه هستی همو ببینیم. منم چون دلم براش تنگ شده بود و می خواستم ببینم تو چه اوضاعیه؛ گفتم باشه کجا همو ببینیم؟ گفت بیا پارک.
اتفاقاً پارکه به خونه شما نزدیک بود به پارکی که گفته بود رفتم و دیدمش... خیلی شکسته شده بود به طوری که اول اصلاً نشناختمش. وقتی بهم سلام کرد اصلاً باورم نشد که این همون دوستمه که بچه ها از بس شاد و خندون بود بهش لقب سرخوش داده بودند کنارش رو صندلی نشستم. یه نیم ساعتی از هر دری با هم صحبت کردیم فهمیدم اونم مثل من مهندس شده تو یه شرکت کار می کنه و کلی حرف های دیگه ای زدیم تا اینکه من از همسرش پرسیدم.
آهی کشید که دل سنگ آب می شد چه برسه به آدمیزاد. اصلاً نمی تونستم طاقت بیارم برای همین بهش گفتم برم از بوفه دم پارک یه چیزی بگیرم. رفتم بوفه چای گرفتم در اصل می خواستم حالم بهتر بشه. حالم که بهتر شد برگشتم کنارش نشستم دیدم داره گریه می کنه. باورت میشه کسی که بچه ها گریه اونو حتی به هنگام مرگ مادرش ندیده بودند، داشت گریه می کرد حواسش به من نبود که اونجام واسه همین سرفه ای کردم تا متوجه حضور من بشه وقتی متوجه شد اشکاشُ پاک کرد اول فکر کردم نکنه همسرش مُرده باشه اخه همسرش خیلی دوست داشت.
ازش بپرسم ولی با خودم گفتم اول بزار چایی بخوره بعد وقتی آروم شد ازش می پرسم. چند دقیقه ای تو سکوت گذشت که طاقت نیاوردم. ازش پرسیدم شهروز برای همسرت اتفاقی پیش اومده یا خدای نکرده زبونم لال مرده که داری گریه می کنی؟ بعد از چند دقیقه گفت: نه فوت نکرده.
کنگره :
PIR۸۳۴۲ /ل۹۳۲۴ھ۸ ۱۳۹۷
شابک :
978-964-235-492-4