کتاب داستان گوسفندی برای شاه برگزیده ششمین جشنواره داستان انقلاب است.
آفتاب به نوک پاهایم رسیده و آرام روی سر گوسفند را هم می گیرد. با سایه آن قدر خودمان را عقب کشیده ایم که پشتمان خورده به دیواری بلند. بالای دیوار پر از نیزه های یکی در میان کوتاه و بلند است که رو به جلو نشانه رفته اند.
رد نیزه ها را که میگیری، می رسد به عمارت بزرگ رو به رویمان؛ جایی که از کنار دیوار بلندش مهتابی های بزرگش را می شود دید و به سختی عبور و مرور آدم هایی که معلوم نیست زن اند یا مرد.
تنها کسانی که دیده می شوند. همین چند سرباز بلند بالا و چهار شانه اند که با ابروهای پرپشت درهم یا نگاهمان می کنند و می خندند، یا نگاهمان نمی کنند و می خندند.