گم کرده ای نامش را پشت تردد آدمیان، میان ماشینها.گم کرده ای و تنها عطرش را حس میکنی پشت قدمهایی که هربار می آیند و می روند. پاها در حرکتند. خط عابر توی آسفالت رنگ پریده راه می رود و پاها ایستاده اند. کفشها میروند، می آیند، خط عابر ایست می کند. بوی عطرش را حس میکنی. ماشینها راه رفته اند، بوق زده اند، چراغها سوخته اند. نه قرمز می شوند و نه سبز، حتی زرد هم دیگر رنگ ندارد! خطوط موازی عابران پهن شده و تمام پهنای خیابان را پر کرده است. پاها ایستاده اند و قدمها ثابت...