این داستان درباره اختلاف خانهای روستایی در آذربایجان است. جوانی به نام «اشکبوس» که پدرش برای «صحبتالله خان» کار میکرده، به تازگی از دنیا رفته است و جایش را اشکبوس گرفته است و اوست که داستان را روایت میکند. برادر ناتنی ارباب، «امیدعلی»، هم برای خان کار میکند هم برای برادرش «ارباب»، تا اینکه خان از موضوع باخبر میشود... . امیدعلی از ترس خان در سرداب پنهان میشود و همانجا از دود زغال میمیرد و... .