راهرو باریک و طولانی بود. مریم با روسری نخود رنگ، بینی اش را گرفت.
کفش ها بر کفپوش سفید، نقش قرمز می زدند. قطره های خون خط ممتدی کشیده بود. در ایستگاه طبقه ی دوم هم، پرستاری نبود.
به آخرین اتاق طبقه رسیدند. سعید سرک کشید و دوازده تخت را از نظر گذراند و به تخت کنار پنجره رسید...
کنگره :
PIR۸۰۷۶ /م۲۳۲۸ز۹ ۱۳۸۷