صدای غرش، مثل غرش یک توده ابر سیاه گرفتار در طوفان به وقت لقاح. صدای لرزش شیشه های پنجره، مثل لرزش دستان بورخس در هشتاد و هفت سالگی به وقت مرگ.
صدای شکستن، مثل شکستن هفدهمین قرص والیوم لای دندان های جوان روزنامه فروش به وقت تشنج. صدای تکان تختخواب آهنی باریک، مثل تکانی که سارنگ خورد به وقت داخل شدن حباب هوا در بطن چپ قلب و صدای آه سرکیسیان، وقتی شنید صلاحیت کارگردانی روزنه آبی را ندارد. صدا و صدا های دیگر، چنان از خود بی اختیارم کردند که از ته دل فریاد کشیدم:
«خدا... خدا... خدا...»
انعکاس تضرع عاجزانه ام چنان در لابلای دیوار های بلند آسمان خراش ها و دیوار های سنگی و آجری و کاهگلی خانه های سرزمین دستبند قپانی پیچید و پیچید، که همه چیز به لرزه در آمد. طوری که پرستار هراسان داخل اتاق شد و فریاد زد:
«زلزله!»
کنگره :
PIR۸۲۲۳ /ل۶۶ھ۷ ۱۳۹۶