آره بعضی وقتا که منو اون تو خونه تنها بودیم منو کتک می زد. خجسته به گریه افتاد با سرعت پیچید توی شانه خاکی جاده و ترمز زد. در ماشین را باز کرد ودر میان گردو خاک پیاده شد. پشت داد به ماشین و روی زمین یله شد. خیره شد به انگشتهایش ، انگشت های کوتاه و پهن مردانه اش وحس کرد چقدر انگشت هایش شبیه انگشت های پدرش است .البرز از ماشین پیاده شد و به سمت او آمد، روبه رویش نشت و زل زد به چشمهایش