زن به دسته ابری که بالای سرش در حرکت بود نگاه کرد.
آهی کشید و گفت: یادته بهم گفتی یه خونه روی ابرا برام می سازی؟
مرد سنگی داخل آب دریاچه پرتاب کرد و گفت: یادم نیست.
زن نیشخندی زد و گفت: تو خیلی وقته همه چیز رو فراموش کردی.
مرد سنگ دیگری پرت کرد و گفت: تو چیزی گفتی!؟
کنگره :
PIR8058/الف415ت9 1386
نظر دیگران //= $contentName ?>
خوب نبود...