امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
310,000
نظر شما چیست؟
... دکمه های رنگی را یکی یکی دنبال هم می چیدم، درست مثل قطار، از رنگ هایشان خوشم می آمد، به خاطر اینکه رنگ دکمه ها درست مثل رنگ های روی لحافچه ی چهل تیکه ای بود که می کشیدم روی سرم، سوار قطاری که با دکمه های رنگی درست کرده بودم می شدم، پیت نفت خالی را بغل می زدم، دلم می خواست قطار جایی نگه می داشت که نفت فروشی بود.

پیت نفت را پُر می کردم از نفت و برمی گشتم. وقتی مادرم چراغ گردسوز و فانوس را پُر می کرد از نفت، می خندید و غصه از توی صورتش پَر می کشید. با مشتی که به پشتم کوبیده شد و جیغی که توی گوشم نشست، از قطار خیالی پیاده شدم.
- ذلیل مرده جمع کن این دکمه ها رو ببینم، هردفعه این قوطی رو میارم، هرچی توشه می ریزی بیرون...
صفحات کتاب :
446
کنگره :
‏‫‬‭PIR۷۹۹۲ /و۳۶۲۵‏‫‬‭ب۲ ۱۳۸۸
دیویی :
‭۸‮فا‬۳/۶۲
کتابشناسی ملی :
‎۱‎۰‎۳‎۴‎۳‎۴‎۸
شابک :
‭9789642837168
سال نشر :
1388

کتاب های مشابه با شما که رودرواسی ندارم