امتیاز
5 / 5.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
50,000

نظر دیگران

نظر شما چیست؟
دختر چند بار گفت: بابا، بابا!

وقتی جوابی نشنید رویش را به زن کرد و پرسید: مامان... چرا بابا جوابم رو نمی ده؟

زن روی سر دخترک دست کشید. زیر چشمی به مرد نگاه کرد و گفت: عزیزم اون بابای تو نیست.

مرد کنار خیابان پارک کرد. دو دستی روی فرمان کوبید و گفت: نوشین.

زن گفت: آخرش چی؟ آخرش باید بفهمه که تو باباش نیستی. پس بهتره همین امروز بفهمه.

دخترک متعجبانه گفت: بابا! مرد تنها به او نگاه کرد. زن اشک هایش را پاک کرد.

دختر را به سینه اش فشار داد و گفت: عزیزم!
سال نشر :
1386
صفحات کتاب :
63
کنگره :
‏‫‭PIR۸۰۵۸/‮الف‬۴۱۵‏‫‭ب۹ ۱۳۸۶
دیویی :
‭۸‮فا‬۳/۶۲
کتابشناسی ملی :
‎۱‎۰‎۷‎۴‎۰‎۱‎۶

کتاب های مشابه به همین سادگی