... ننه ام که مرد، گوشت انگشتش له شده بود و چسبیده بود به حلقه. کنار آقام خاکش کردند، حلقه به دست. همه ی اهالی صلوات فرستادند و گفتند: «پاک و با عزت مرد.» قبر ننه ام باریک بود و تنگ. ولی اینجا، گرد است و شیارشیار، گود و عمیق.
قبر ننه ام این جور ترسناک نبود. یک بار مُرد و راحت شد. هرچه به این چیزها فکر می کنم، فایده ندارد. انگار تاریکی و تنهایی تمامی ندارد. باید دوباره جیغ بزنم. شاید مردی دلش بسوزد. مردی که نترسد و بازوهاش قوی باشد. طناب بیاندازد پایین و بکشدم بالا. بایستد جلو همه ی اهالی... از داستان حلقه ی تاریک چاه
کنگره :
PIR8044 /ل32ب2 1392