کتاب تازیانه های سلوک، با قلم جذاب و خواندنی حمید حسام به رشته تحریر درآمده و در انتشارات شهید کاظمی منتشر و در دسترس علاقه مندان به کتاب های انقلاب و دفاع مقدس قرار گرفته است.
کتاب تازیانه های سلوک و یا همان علی آقا محمدی، خلاصه ماجراهایی است که انقلاب اسلامی را در استان همدان شکل داده و می دانسته که خاطرات وی بی ذکر نام هایی چون، شهید آیت الله مدنی، طاهره دباغ، سید کاظم اکرمی، شهید محمد طالبیان و شهدای گروه ابوذر و ده ها پیشاهنگ دیگر تاریخی، ورق نخواهد خورد.
کتاب تازیانه های سلوک به روایت زندگی و خاطرت «علی آقا محمدی عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام از سال های استبداد ستم شاهی تا پیروزی انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع» می پردازد.
تولد علی آقا محمدی مقارن با هزاره ی ابن سینا بود. شاه می خواست به همدان بیاید و برای هزاره ی حکیم دانا، ابوعلی سینا جشن بگیرد. درست همان روزهایی که مادر وی زهرا خانم، دل خوش بود که خدا به او علی آقا داده است و تقدیر چنین رقم خورده بود که او در خیابان بوعلی، کوچه ی بیمه، پشت پنجره ای به دنیا بیاید.
علی آقا محمدی جوانی پر شور و کاری بود و شغل های متعددی از جمله «فروش پشم شیشه» را تجربه کرده و نان حلال در می آورد. از همان دوران سربازی در این اندیشه بود که به بچه ها انسجام بدهد و باهم باشند و یک گروه واحد و با تفکری واحد را تشکیل دهند. این شد که در همه جا نفر اول بود و یک جورایی بچه مثبت گروه و کلاس و غیره بود. در طی رخدادهایی که برای ایشان پیش می آمد زندگی طعم جدیدی از رشادت ها و مبارزات را به وی چشاند.
کتاب تازیانه های سلوک شامل شش فصل، نظیر عناوین و موضوعاتی همچون «مکبر کولانج، مرید مرد تبعیدی، تازیانه های سلوک، سابقه دار، راهی از میان مردم، اقتدار شکن» و یک فصل پایانی می باشد که تصاویر را در خود گنجانده است.
بی سر و صدا در تهران زندگی می کردم و برای اینکه درآمدی داشته باشم، افتادم توی فروش پشم شیشه. سرمایه ای نداشتم؛ از فروشندگان نمونه جنس را می گرفتم و می بردم سر ساختمان ها و قیمت می دادم. کار که جوش می خورد، فروشنده حواله می فرستاد و من هم درصدی می گرفتم.
مدتی هم با آتش نشانی کار کردم. لوازم می گرفتم و به ساختمان هایی که تجهیزات آتش نشانی می خواستند، ارائه می کردم. این کار درآمد نداشت و برگشتم سر کار قبلی و همان کار پشم شیشه را با پسرخاله ام که توی همین کار بود، ادامه دادم. با این کار روزها مشغول بودم و شب ها به خانه ی خواهرم می رفتم.
بعد از مدتی کار و دوری از همدان، شرایط را برای تغییر روند زندگی مناسب دیدم. باید به سربازی می رفتم. به همدان برگشتم و با تعدادی از هم کلاسی های دانش سرا هم خدمت شدیم و افتادیم پادگان آموزشی سراب اردبیل. آنجا 9 گروهان آموزشی بودیم و هر گروهان به چهار دسته تقسیم می شد. من و تعدادی از بچه های همدان و دانش سرا مثل آقایان محمد علی جعفری، حسین یوسفی، رضا قدیری، توحید و سوداگرها داخل گروهان هشتم افتادیم.
از همان ابتدا در این اندیشه بودم که به بچه ها انسجام بدهم و باهم باشیم و رویه ی فکری واحدی پیدا کنیم. از دسته ی خودمان «دسته ی دو» شروع کردم. اول با احوال پرسی و بگو و بخند و بعد شلوغ کاری حین آموزش که تا ساعت خواب ادامه داشت. کم کم با این روش یک هسته ی ۱۶ نفره شدیم. بعد رفتم سراغ گروهان یک و چند نفر را هم از آن ها به جمع خودمان اضافه کردم و با خوردن چای و دورهمی های محدود، به تدریج بیشتر شدیم. تا جایی که دیگر کل پادگان ما را به نام «گروه همدانی ها» می شناختند.
در این گروه، مستقیم حرف سیاسی نمی زدیم، ولی کارهایمان در قالب برگزاری جشن ها و نمایش هایی مثل کانون با محتوای سیاسی بود. این دوره ی آموزشی برای ادامه ی خدمت در قالب سپاه دانش انجام می گرفت؛ لذا کلاس های سپاه دانش هم داشتیم. توی درس های کلاس سپاه دانش من نفر اول بودم و به قول بچه ها شدم «بچه مثبت کلاس» و با اینکه سپاه دانش بودیم، همه ی دوره های نظامی، از اسلحه شناسی، تخریب و انفجارات را هم گذراندیم و درجه گرفتیم.
غالباً عصرها دزدکی از پادگان می زدیم بیرون. دور پادگان را خندق کنده بودند، تا گاو و گوسفندهای اهالی روستای «آق بیان» به پادگان نیایند. از طرف داخل هم سیم خاردار بود و ما مثل پارتیزان ها از سیم خاردار و خندق رد می شدیم و به روستا می رفتیم. توی روستا چون قهوه خانه و حمام بود. کارهایمان را انجام می دادیم و قبل از شامگاه برمی گشتیم.
کم کم هوا سرد شد و برف و باران کار در رفتن از پادگان را دشوار کرد. یک روز یکی پیشنهاد داد برای اینکه سر و صورتمان خیس نشود، گونی روی سرمان بکشیم و جلوی چشم ها را سوراخ کنیم تا جلوی پایمان را ببینیم. گونی ها را با دو سوراخ جلوی چشم، روی صورت کشیدیم و به قیافه عجیب و غریب همدیگر خندیدیم. زیر باران شلاقی راه افتادیم و از سیم خاردار رد شدیم، اما چون جلوی چشم هایمان بالا پایین بود، داخل خندق به هم می خوردیم و از این چاله می افتادیم توی آن چاله. به هزار و یک مصیبت به قهوه خانه آق بیان رسیدیم.. .
نسخه الکترونیک کتاب تازیانه های سلوک را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کنید و سپس در کتابخوان فراکتاب آن را مورد مطالعه قرار دهید.
مشخصات کتاب تازیانه های سلوک در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | شهید کاظمی |
نویسنده: | حمید حسام |
تعداد صفحه: | 197 |
موضوع: | تاریخ ایران، خاطرات |
قالب: | الکترونیک |