کتاب خانم کارکوب، حکایت زندگی زهرا کارکوب زاده، مادر سه سه شهید و دو جانباز است که توسط رضیه غبیشی منتشر شده و انتشارات شهید کاظمی نیز آن را منتشر کرده است.
خانم کارکوب حکایت زندگی یک زن است، یک مادر، یک اسطوره شجاعت و ایثار، زهرا کارکوب زاده، مادری که مثل همه مادرها جانش به فرزندانش بسته بود اما رسم امانتداری را هم خوب بلد بود. زمانی که خدا امانتهایش را به زهرا بخشید، با جان ودل بزرگشان کرد و آنگاه که امام جامعه برای حفظ اسلام و انقلاب هل من ناصر طلبید؛ زهرا کارکوب زاده دانه دانه امانتهای خدا را در طبق اخلاص راهی جبهه ها کرد. سخت بود، برای یک مادر خیلی خیلی سخت بود، بنشنید چشم انتظار بچههایش و هر روز خبر شهادت یکی را بشنود، خبر اسارت دیگری و مفقودالاثر شدن آن یکی را، اما الگوی زهرا زینب کبری بود(س) بود و همین صبرو توانش را افزون می کرد.به این ترتیب خانم کارکوب شد مادر سه شهید و دو جانباز، شد قهرمان اسلام، شد امانتدارسربلند پیش خدا.
حکایت خانم کارکوب دیگر از بهشت زیرپای مادران است گذشته است او قطعه ای از بهشت را به تصرف درآورده است.
کتاب خانم کارکوب زاده زندگی نامه و خاطرات زهرا کارکوب زاده مادر شهیدان جمال، فریدون و منصور کارکوب زاده همچنین دو جانباز سرافراز دفاع مقدس حمید و محمدرضا کارکوب زاده می باشد که به همت خانم رضیه غبیشی تهیه شده است.
رضیه غبیشی، بانویی که خودش در بحبوبه آغاز جنگ در آبادان ساکن بوده و بعد از آن نیز با مسئولیتهای مختلف در تداراکات سپاه به رزمندگان یاری می رسانده، خودش یک رزمنده بوده و همسر یک رزمنده، بعد از اینکه اولین کتابش با عنوان گنجینه رنج که خاطرات زندگی خودش در دوران جنگ بود را منتشر ساخت؛ تصمیم گرفت برای نشان دادن اهمیت نقش زنان در دفاع مقدس به سراغ زندگی چند تن از بانوانی که در هیاهوی جنگ زیر آتش و گلوله در شهرهای محاصره شده و در گیر جنگ ماندند و شجاعانه و صبورانه زندگی کردند را بنویسد.
یکی از این بانوان زهرا کارکوب زاده مادر هشت فرزند است. پنج پسرکه سه تن از آنها شهید شدهاند و دو نفر دیگر جانباز و سه دختر که یکی از آنها در عنفوان جوانی پرپر شد و غمش برای همیشه در دل مادر ماند. رضیه غبیشی در کتاب خانم کارکوب در پنج فصل زندگی این بانوی بزرگوار را با قلم شیرین، روان و خواندنی حکایت می کند.
کتاب خانم کارکوب با حکایت تولد زهرا در اهواز آغاز می شود. روزهای کودکی که یکی یکی می گذرند تا اینکه زهرا به دوازده سالگی می رسد، با وجود ریز نقش بودنش، زیبایی چهره اش پای خواستگاران زیادی را به خانه باز می کند؛ یکی از این خواستگاران، دوست و همبازی دوران کودکی اش، پسرعمویش، خداداد است. با وجود مخالفت پدر و رضایت مادر سراانجام این وصلت سر می گیرد. داستانِ بعد از ازدواج، با مهاجرت به آبادان شروع می شود، و در ادامه زهرا از زندگی سخت در غریبی می گوید، از روزهای بیکاری و بی پولی همسرش، از تولد فرزندانش، از قد کشیدن آنها در بحبوبهی انقلاب، از فعالیت منافقین در آبادان، از مبارزات دستی خانواده کارکوب زاده با مجاهدین خلق وبعد از آن قصه می رسد به آغاز جنگ، به راهی شدن همسرش خداداد به جبهه و بعد از آن پسرانش که یکی یکی راهی دیار مبارزه شدند؛ شنیدن خبر شهادت جمال و مدتی بعد خبر شهادت فریدون، پرپر شدن دخترجوانش پروین و بعد از آن خبر اسارت محمدرضا و منصور، بازگشت محمدرضا بعد از سالها اسارت و چشم انتظاری برای منصور که هیچ گاه به پایان نرسید خبری از او نشد. در نهایت برگ آخر این داستان با دیدار مقام معظم رهبری از منزل کارکوب زاده ها در قم و فوت خداداد همسر زهرا به پایان می رسد.
با من بیا
فصل اول
فصل دوم
فصل سوم
فصل چهارم
فصل پنجم
برگ آخر
آلبوم تصاویر
نسخه الکترونیک کتاب خانم کارکوب را می توانید از طریق اپلیکیشن فراکتاب خریداری نمایید و پس از دانلود در کتابخوان فراکتاب مطالعه نمایید.
ـ سلام مادر
ـ علیک سلام. چه کار کنم؟ چطوری بچه هام رو ببرم؟
ـ مادر به تو که نمی دنش. می برنشون اهواز و اونجا تصمیم می گیرند, ضمنا سپاه برنامه ریزی کرده جنازه ها را تشییع کنند. اقوامتون هم جلوتر رفتند شوشتر. بذار ببینم کدومشون بچه ته.
اسمش را پرسید و به طرف تابوت ها رفت. خیلی زود گفت:« ایناهاش, این دومی بچه تونه. کارکوب زاده!» جلو رفتم و دست بر تابوبتش گذاشتم. چادر بر صورت کشیدم و گریه کردم نه تنها بر بچه ام,بلکه برای همه آنها و به جای مادرانشان گریه کردم. درونم مثل آتش می سوخت و آه سوزناکم به آسمان بلند بود.
ساعتی بعد آمبولانس ها از راه رسیدند. جنازه ها را بر کف آن قرار دادند و به طرف اهواز به راه افتادند. من هم سوار بر یکی از ماشین ها به دنبالشان حرکت کردم.
آفتاب زده بود که به همراه تمام فامیل به سوی غسالخانه ای که قرار بود جنازه را به آنجا بیاورند, رفتم. انتظار آمدن زنده ها خیلی سخت و طاقت فرسا است و انتظار آمدن پیکر شهید سخت تر از آن. هیچ کس شعله آتشی را که درونم را می سوزاند و به خاکستر بدل کرده بود نمی دید. فقط آه می کشیدم و چشم به راه بودم تا یوسفم بیاید.
ساعتی گذشت. پیکر را آوردند و به داخل غسالخانه بردند . بی تاب دیدارش بودم. زن ها شیون می کردند و مردها گریه. همه پشت در غسالخانه جمع شده بودند. در باز شد. من و مادرم داخل رفتیم. چند لحظه بی هیچ کلامی فقط نگاهش کردم. بدنم می لرزید. اشکم بی صدا پایین می آمد. نفس نفس می زدم جلو رفتم و بی اختیار خم شدم و صورت بر صورتش گذاشتم و بوسیدمش. بدنش بوی عطر می داد.
شروع کردم به نجوا : « فدات بشم مامانی! ... تو هم هوای رفتن داشتی. نگفتی مامانی دل تنگت می شه؟
نسخه چاپی کتاب خانم کارکوب را می توانید از طریق سایت یا اپلیکیشن فراکتاب سفارش داده و خریداری نمایید.
مشخصات کتاب خانم کارکوب در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | شهید کاظمی |
نویسنده: | رضیه غبیشی |
تعداد صفحه: | 238 |
موضوع: | خاطرات، شهدا |
قالب: | چاپی و الکترونیک |