گفتهاند و میگویند که ادبیات دفاع مقدس، تصویری یکسویه و جانبدارانه از آدمها و اتفاقات این رویداد بزرگ، به تصویر کشیده است. حتی اگر بخشی از این ادعا درست باشد، آثار داوود غفارزادگان، خاصه «فال خون» ردیهای است بر چنین نگاهی به ادبیات دفاع مقدس؛ چراکه قهرمان قصه او در این رمان، اتفاقاً چیزی از خواص یک قهرمان ندارد و بزرگترین دغدغه و نگرانیاش، چگونه مردن است. او سربازی است که به همراه یک ستوان، مامور شدهاند تا برای دیدهبانی به کوهی برفی بروند. اما هر چه ستوان شاد و سرخوش است، او مغموم است. سرباز رمان«فال خون» در همه مسیر صعب و برفی که به قله کوه ختم میشود، مرگ رزمندگان دیگر را به خاطر میآورد و موشهایی خاکستری که در هورها جنازه آنها را میخوردهاند. او با این تصاویر موحش و آزارنده، به مقر دیدهبانی در نوک قله میرسد، اما آنجا هم خبری تازه نیست تا سرباز هراسزده را از ملال دور کند. او و ستوان در آنجا یک کتاب فال چینی پیدا میکنند و یک دسته ورق بازی. ستوان میخواهد فال سرباز را بگیرد، اما تنها سئوال او درباره این است که چگونه میمیرد. سرباز میکوشد در آن فضای سرد و بی روح، دلمشغولی و سرگرمی تازهای بیابد؛ با دوربین دیدهبانی در آن دورها که محل استقرار دشمن باید باشد، درختی میبیند و اسمش را میگذارد «درخت من»؛ اما این درخت هم معجزهای نمیکند. آمدن یک ستوانیار از واحد اطلاعات لشکر، میتواند روحی به آن ملال تیره بدهد؛ اما دقیقا برعکس میشود و ستوان و ستوانیار ابتدا درگیری لفظی پیدا میکنند و بعد با هم گلاویز میشوند. سرباز هم لحظهای که احساس میکند ستوان در زیر دستان ستوانیار در حال خفه شدن است، به سمت ستوانیار شلیک میکند و او را میکشد. حالا نگران است که نکند ستوان، او را لو بدهد. به همین خاطر، ستوان را هم میکشد. دیگر لحظهای که بتواند چگونه مردنش را خود تعیین کند، فرا رسیده است. چون میداند با کارهایی که کرده، اعدام در انتظار اوست. به همین خاطر، خودش گرای مقر را به مرکز میدهد تا نیروهای خودی همانجا را که محل استقرار اوست به توپ ببندند...
شابک دیجیتال :
978-600-03-2617-3
کنگره :
PIR8152/ف22ف20382 1387