امتیاز
5 / 5.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
3,500
خبرم کن
کتاب چاپی ناموجود است
9,850
15%
8,373

نظر دیگران

نظر شما چیست؟
این کتاب، کتاب برگزیده دفاع مقدس در سال 1376 است.
حاج بابا شروع کرد به خواندن. می خواند و گریه می کرد. تا به حال آن طور ندیده بودمش. آخرش گفت: «دوست دارم شهید بشم. دیگه نمی خوام بمونم. دلم می خواد طوری برم که تیکه تیکه های جنازه ام رو هم نتونن جمع کنن!»
دو سه ساعت پیشش ماندم و بعد راه افتادم سرپل ذهاب. مسؤول عملیات قرارگاه نجف، حاج بابا را برد شهر، تا به قول خودش، موهایش را مدل دامادی کوتاه کند. قرار بود بعد از عملیات، ازدواج کند.
آتش دشمن که قطع شد، رفتیم جنازه ها را آوردیم. حاج بابا را از روی انگشتر مرحوم مادرش که همیشه دستش بود، شناختم نمی دانم آن شب را چطور گذراندم...
صفحات کتاب :
346
کنگره :
DSR1629‭‬ ‭/م424‫‭خ5 1391
دیویی :
955/0843092
کتابشناسی ملی :
3020382‬
شابک :
978-600-6830-01-8
سال نشر :
1391

کتاب های مشابه حکایت سال های بارانی