کتاب چه کسی ماشه را خواهد کشید شامل زندگی نامه داستانی شهید غلامعلی پیچک می باشد که عناوین مختلفی را در بر دارد از جمله: زندگی نامه (تولد، دوران تحصیل، دوران انقلاب، فرماندهی وی در جبهه های غرب و شهادت) پخش اعلامیه ها و اسلحه در میان کتاب ها در دوران پهلوی قبل از پیروزی انقلاب ورود امام به ایران و توطئه دشمن در پخش تلویزیون فعالیت های مردمی و کمک به بیچارگان در مدت معلمی اش در سیستان و بلوچستان غائله کردستان و خودمختاری کردها و نقش شهید در سنندج ماجرای دکتر طاهری و نامه اش به خانواده شهید پیچک پس از باخبری از شهادت وی.
رحیم مخدومی در کتاب چه کسی ماشه را خواهد کشید نشان میدهد که این شهید بزرگوار تا چه اندازه پرشور، بانشاط، شوخطبع و صمیمی بود و هر زمان نیازی احساس میکرد، برای کمک اول صف میایستاد و آستین همت بالا میزد. او بسیار شجاع و باهیبت و در عین حال، گوش به فرمان امام خمینی (ره) بود.
وقتی می خواهیم از سرزمینی بهتر بدانیم باید قصه زندگی آدم هایش را بخوانیم. اگرچه می دانیم ورق ورق تاریخ، شرح حماسه های مردم این سرزمین است. اما شاید هیچ دورانی را مثل سال های دفاع مقدس تجربه نکرده باشند.انگار در این سال ها فرماندهان به تنها چیزی که فکر نمی کردند پاداش های دنیوی بود. نه مدالی به سینه داشتند و نه حرف های عجیب و غریب می زدند. باور نکردنی نیست که گاه تا آخرین لحظات زندگی برای عده ای ناشناس باقی می ماندند. قصه فرماندهان، قصه واقعی مردان پارسا و شجاع این سرزمین است.
راستش قصد نداشتم اینقدر بیپرده و صریح قهرمان داستان را لو بدهم، اما نمیدانم چرا افسار قلم از دستم در رفت. غلامعلی خودش بود که بیپرده آمد جلو. برخلاف همیشه که با پرده میگریخت! اینبار آمد جلو تا بگوید؛ شما دو نفر چه میخواهید افتادهاید دنبال من؟ تهران که بودم رهایم نکردید. وارد دانشگاه شدم، تعقیبم کردید. عملگی کردم، زیر ذرهبینم قرار دادید. حالا صدها کیلومتر راه را پیموده و آمدهام به سیستان و بلوچستان تا از نگاههای جست و جوگر شما در امان باشم. اما مگر میگذارید؟ مثل جن یکهو ظاهر میشوید.
اصلاً شما این کپر را از کجا پیدا کردید؟ من بالاخره باید از راز کارهای شما سر در بیاورم. چه کسی راپورت مرا به شما میدهد؟ لطفاً حرف آخرتان را اول بگویید و زود بروید دنبال کارتان. چه میخواهید از جان من؟ رک و پوست کنده بگویید. میخواهید مرا حلّاجی کنید؟ بسمالله. من غلامعلی پیچک هستم، فرزند اسماعیل. بعد از انقلاب که دانشگاهها تعطیل شد، وارد جهاد سازندگی شدم تا شاید سهمی در سازندگی این کشور خراب داشته باشم.