سالها پیش، وقتی دشمن آمده بود سمت خرمشهر، وقتی همهی زندگیمان بیآنکه بخواهیم یا انتخاب کنیم با جنگ پیوند خورده بود و اصلاً همهی زندگیمان شده بود جنگ، درست یک شب مانده به روزی که خرمشهر را گرفتند و خرمشهر شد خونینشهر، محسن راستانی آمد. یک ضبط صوت کوچک با خودش داشت. به ما که از شهر آمدیم گفت «در خرمشهر چه خبر بود؟» و صدای من را ضبط کرد. من گفتم «چیزی غیر از عشق نبود.» هنوز هم بر این باورم. و حالا بعد از این همه سال، صد خاطرهی عاشقانه از زندگی زنان خرمشهر را نوشتهام. بعد از سالها و در تمام این سالها همیشه حس عجیبی با من بوده است؛ حسی نگفتنی. حسی درست مانند حس هبوط.
کنگره :
DSR1628/ر9 13ج 1389
نظر دیگران //= $contentName ?>
خدبه...