کتاب خورشید ایران، اثر محسن نعماء با تصویرسازی احسان سلیمانی؛ به روایت سیونه داستان کوتاه دربارهی زندگی امام رضا علیهالسلام پرداخته است.
امام هشتم
ماهِ ذیالحجّه بود. حاجیان احرام بسته بودند و مشغول اعمال حج بودند. عدهای عاشقانه به دور خانهٔ خدا میگشتند و «اللّهم لبّیک» میگفتند. گروهی مشغول نماز و مناجات بودند. برخی هم داشتند قرآن و دعا میخواندند. از همه طرف، زمزمهٔ نجوا با خدا به گوش میرسید. «ابنابیکثیر» در میان جمعیت بود و داشت همراه با حاجیها به دور خانهٔ خدا میچرخید و طواف میکرد. زبانش لحظهای از ذکر گفتن نمیایستاد.
امام کاظم، چند ماهی بود که به شهادت رسیده بود. گروهی از شیعیان میگفتند امام کاظم، امامِ آخر است و دیگر بعد از او امامی وجود ندارد. برخی دیگر هم میگفتند بعد از امام کاظم، علیبنموسی امام است. ابنابیکثیر خیلی سرگردان و حیران شده بود. نمیدانست راه درست، کدام است؟ آیا بعد از امام کاظم، امام دیگری هست یا امام کاظم، آخرین امام است؟