کتاب توسعه به وقت انقلاب اسلامی به اهتمام محمد تقیملاﺋﯽ و مهدی جمجاه به نگارش درآمده است و در انتشارات رواق اندیشه به چاپ رسیده است.
مواجهه ما با مفهوم توسعه و به تبع آن برنامههایی که تحت عنوان این مفهوم در کشور طرح شدهاند، بسیار خوشبینانه بوده است. ریشه این خوشبینی را باید در ذهنیت روشنفکرانی جستجو کرد که جزء اولین فرنگ رفتههای ایرانی بودهاند. این جماعت برای توصیف این کشورهای فرنگی از لفظ ممالک راقیه استفاده کردهاند؛ یعنی کشورهایی که در سطوح برجسته و اوج قرار دارند. همین ذهنیت روشنفکران کشور باعث شد که بعدها نیز سیاستمداران کشور ما در مقایسه با سایر کشورها با حرص و ولع بیشتری پذیرای برنامههای توسعه شدند. «توسعهنیافته»، «در حال توسعه» و «توسعهیافته» یکی از رایج ترین مدلهای تقسیمبندی کشورها است که حتی در منابع علمی - دانشگاهی هم فراوان یافت میشود. معمولاً هم اینگونه القا میشود که توسعهیافتگی نوعی آرمان است که همه باید به آن دست پیدا کنند و کشورهای توسعهیافته در مطلوبترین حالت ساحتهای مختلف اجتماعی قرار گرفتهاند و اگر میخواهید به رفاه و بهروزی برسید، باید توسعه پیدا کنید، یعنی کاملا شبیه آنها شوید. در حالی که به مرور زمان مشخص شد برنامههای توسعه به مثابه نوعی مداخله در عرصه عمومی کشورها، نه تنها به دنبال این نیستند که سایر کشورها را مشابه کشورهای به اصطلاح توسعه یافته کنند، بلکه در تلاش هستند نوعی از حکومت و جامعه را در این کشورها مستقر کند که در شوون مختلف وابسته به کشورهای توسعهیافته شوند.
در این نگاه انسان مطلوب کسی است که توانایی تولید اقتصادی دارد یا در مسیری قرار دارد که میتواند به نقطهای برسد که بتواند در تولید اقتصادی نقش داشته باشد. هر کسی که خارج از این دو حالت باشد، عنصر نامطلوب اجتماع تلقی میشود که صرفا برای دولت تولید هزینه میکند. در تربیت انسان اقتصادی یا انسانبازاری، فرد موفق کسی است که بتواند تمام داراییهای خود را به سرمایه تبدیل کند و نظام آموزشی از ابتدایی تا دانشگاه- در دوره قبل و بعد انقلاب- متاثر از برنامهریزیهای تیمهای مستشاری خارجی و مداخله نهادهای بینالمللی، بسیاری از برنامهها و نهادهای آموزشی تربیتی ما را جهتدهی کردند. از قضا این نوع مواجه وضعیت را بغرنجتر نیز کرده است، چرا که با یک موقعیت التقاطی مواجه شدهایم که با ارجاع به این اصلاحات برای خود مشروعیت نیز ایجاد کرده است. سوال مهم در اینجا این است که چه کنیم؟ بدیل ما در انقلاب اسلامی برای توسعه از حیث نظر و عمل چیست؟ چگونه میتوان از شاخصها و نهادهای توسعهگرا که در بخشی از نظام اجتماعی ما ریشه دواندهاند، خلاصی پیدا کرد؟ اصلاً امکان خلاصی داریم؟ نقطه شروع کجاست؟
جهاد سازندگی یکی از تجربیات موفق انقلاب اسلامی در حوزه توسعه بود. این نهاد با تکیه بر نیروهای مردمی و بسیج عمومی، توانست در مدت کوتاهی به بهبود زیرساختهای روستایی و توسعه مناطق محروم کمک کند. جهاد سازندگی نه تنها به ساخت جادهها، مدارس و مراکز بهداشتی پرداخت، بلکه با آموزش و توانمندسازی مردم محلی، زمینه را برای مشارکت فعال آنها در فرآیند توسعه فراهم کرد. یکی از مهمترین درسهایی که از تجربه جهاد سازندگی میتوان گرفت، این است که توسعه واقعی زمانی اتفاق میافتد که مردم خود را صاحب فرآیند توسعه بدانند. وقتی مردم درگیر کار میشوند، نه تنها مشکلات محلی را بهتر درک میکنند، بلکه راهحلهای خلاقانهتری نیز برای حل آنها ارائه میدهند. جهاد سازندگی نشان داد که توسعه نباید از بالا به پایین تحمیل شود، بلکه باید از پایین به بالا و با مشارکت مستقیم مردم شکل بگیرد. این نهاد با تکیه بر روحیه جهادی و ایثار، توانست در شرایط سخت و با کمترین امکانات، دستاوردهای بزرگی را به دست آورد. این تجربه ثابت کرد که مردمیسازی نه تنها یک شعار نیست، بلکه یک راهکار عملی و مؤثر برای دستیابی به توسعه پایدار است.